دفاعمقدس فصل زرینی از تاریخ انقلاب است؛ فصلی بیبدیل که واژه واژهاش با اشک و لبخند پیوند خورده و داستان استواری، ایثار و بصیرت مردان و زنان ایرانی را حکایت میکند.
زنانی که استواری و ایستادگی در پیش گرفته و با اقتدا به حضرت امالبنین(س) همسر و پسران خود را تقدیم انقلاب کردند. مادرانی که یکی یکی پر میکشند بیآنکه من و تو با خبر شویم.
فاطمه چرچی نمونه این زنان استوار است؛ بانویی که همسر، برادر و 2 پسر خود را از دست داد، اما خم به ابرو نیاورد و مطیع ولایت بود.
شیرزنی که در 37سالگی سایه سرش را از دست داد، اما فرزندانی تربیت کرد که هر یک ستاره درخشانی بر سپهر جهاد و شهادت شدند.
مرحومه فاطمه چرچی زنی از تبار الوند بود که با اقتدا به حضرت صدیقه طاهره(س) راه صبر و استواری در پیش گرفت و با تأسی به بانوی صبر و ادب، حضرت امالبنین(س) زندگی کرد.
فرارسیدن 13جمادیالثانی سالروز وفات حضرت امالبنین(س) همسر بزرگوار مولای متقیان و مادر 4شهید که به نام «روز تکریم مادران و همسران شهدا» نام گرفته، بهانهای شد تا مروری بر زندگی مرحومه چرچی از زبان تنها دخترش داشته باشیم.
پدرم همهکاره آیتا...شهید مدنی بود
طاهره دوروزی متولد 1347 و تنها دختر خانواده است؛ دختری که در کودکی سایه گرم پدر را از دست داده و شاهد پرکشیدن برادرانش بوده است.
وی در مورد پدرش میگوید: «پدرم محمدحسین عربزاده متولد 1314 در یکی از خانوادههای مذهبی همدان بود و سختی بسیاری را تحمل کرد، زیرا پدرش در سالهای آخر زندگی، بینایی خود را از دست داده و او سرپرست خانواده شده بود.
از سال 1342 وارد مسائل سیاسی شده؛ نوار سخنرانان مذهبی چون آقای کافی را از قم تهیه کرده و برایمان میآورد. در مبارزات انقلابی هم حضور داشت و پس از پیروزی انقلاب، دست راست آیتا...شهیدمدنی و همهکاره بیت شهیدمدنی بود.
پدرم فردی مهربان بود و به افراد نیازمند حتی به قیمت کم شدن از رفاه خانواده خودش کمک میکرد؛ در چپرخانه همدان مغازه داشت و به گفته کاسبان محل، روزهای عید یا عزا را از رفتار پدر متوجه میشدند، زیرا ایام عزای اهلبیت(ع) بر پیشخوان مغازهاش، خرما و در اعیاد شکلات میگذاشت.
فعالیتهای انقلابی و فرهنگی پدر موجب شد تا بارها از طرف منافقان تهدید شود و میخواستند مغازهاش را آتش بزنند تا اینکه مهرماه 1360، افرادی سوار بر موتورسیکلت جلوی در خانه با ضرب گلوله او را به شهادت رساندند.
سال 1340 ازدواج کرد و حاصل این پیوند 4 پسر و یک دختر بود. من و حمید هم دوقلو بودیم. یادم هست سعید و حمید در جلسه «نونهالان اسلامیه» شرکت کرده و بهطور چرخشی به منزل ما هم میآمدند. 2 نفری کتابخانهای راه انداخته و نامش را «ابوذر، برادران دوروزی» گذاشته و به بچهها کتاب قرض میدادند.
همگی در فضای مبارزاتی و خانوادهای مذهبی و قرآنی رشد کرده و بزرگ شدیم؛ خانوادهای که پدر و مادرم عاشق هم بودند و پدرم همیشه به شوخی میگفت: «هر کسی فاطمه را اذیت کند، من را اذیت کرده» و همه فامیل این را میدانستند.
مادرم هم در خانوادهای خوب متولد شده و نه تنها فردی مؤمن، عفیف و دارای متانت بود؛ بلکه زنی با سلیقه و کدبانو بود و آموزشگاه خیاطی هم داشت. در هنرهای دستی سرآمد و در قهرهای فامیلی، منشأ خیر و آشتی بود.
سالها مقاومت کرد، اما دیگر تاب نیاورد و 14خردادماه 1394پس از یک دوره بیماری 45 روزه به دیدار همسر و فرزند شتافت.»
سعید نخبه هنری بود
خواهر شهیدان دوروزی با اشاره به زندگی برادرش سعید هم میافزاید: «سعید 10 آذرماه 1342متولد شده و نبوغ هنری و توانایی فوقالعادهای در نوشتن داشت. او روزنامهنگار، نقاش، عکاس و گرافیست بسیار خوبی بود و حیف شد که نماند تا این روزهای حساس برای جامعه فعالیت کند.
سعید از همان دوران نوجوانی نسبت به همسنوسالهایش سر بود و کارهایی انجام میداد که همه تعجب میکردند. کاریکاتورهایش آنقدر جالب است که حتی برای دنیای امروز قابل تطبیق است. سال 1356 در سن 12سالگی انشایی بر ضد شاه نوشته بود که ساواک را به در منزل ما کشاند و به ما تذکر دادند.
یادم هست پیش از پیروزی انقلاب و دوران تحصیل، نمایشی با دوستانش بازی کرد که سعید نقش اصلی را در آن داشت و یک هفته در کافه جوانان آن روز به روی صحنه رفت؛ نمایشی که بر مقابله با خانها و خانزادهها تأکید میکرد.
سعید از همان سالها روحیه استکبارستیزی داشت و در عین حال، هنرمندی توانا و فردی مهربان بود و لبخند از لبانش دور نمیشد.
برادرم پس از تشکیل سپاه به این مجموعه پیوست و بخش تبلیغات و هنری آن را به کمک سایر افراد ایجاد کرد. تنها گرافیست مجله امید انقلاب بود و آثار زیبایی ترسیم میکرد.
در دبیرستان ریاضیفیزیک میخواند، اما سال 1362در رشتههای هنرهای زیبای دانشگاه تهران پذیرفته شد و در طول یک ترم و نیم دوران تحصیلش کارهای بسیار زیبایی از خود به یادگار گذاشت.دانشگاه میرفت، اما حس جبهه و جنگ بر او غلبه داشت؛ میگفت جبهه حال آدم را عوض میکند. آخرین بار تیرماه 1363 پس از امتحانات بود که به جبهه رفت و در حال عکاسی در خرمشهر به شهادت رسید.
راجع به سعید حرفهای بسیاری هست و اغراق نیست اگر بگویم که یک هفته وقت لازم دارم؛ 500ــ 600صفحه کارهای هنریاش را جمع کردهام و نخبهای بود که ماندنش برای امروز جامعه نیاز بود.»
همه فامیل «حمیدِ مَرد» صدایش میزدند
خواهر شهید حمید دوروزی در مورد برادر دوقلویش هم بیان میکند: «حمید 10 بهمن ماه 1347 متولد شد و او هم روحیه مبارزاتی داشت؛ از کودکی بزرگ بود به همین دلیل بین فامیل به «حمید مرد» شهرت داشت.
درس را رها کرده و مدام در جبهه بود. 3 ماهی هم به لبنان رفت تا کاری را که سعید میخواست انجام دهد و نتوانست انجام دهد، مجدداً به ایران بازگشت و در جبهه جنوب و غرب حضور یافت.
میخواست سومین شهید خانواده باشد و این را به همه گفته بود به همین دلیل دست از مبارزه برنمیداشت تا اینکه 20 شهریورماه 1365 در عملیات انصار بخش جنوبی جزیره مجنون به فاصله 2 سال پس از سعید به شهادت رسید و 2 سال طول کشید تا پیکرش به دست ما برسد؛ پیکری که تنها استخوانهایش باقی مانده بود.»
خانوادهای شهیدپرور
دوروزی با اشاره به سایر شهدای خانواده هم میگوید: «6 شهید در خانواده ما وجود دارد و به جز پدر و 2 برادرم؛ دایی و 2 پسرخالهام هم شهید شدهاند.
«بتول ملوّنی» مادربزرگم هم نمونه دیگری از مادران صبور انقلاب است که پسر، داماد و 4 نوه خود را تقدیم انقلاب کرد.
پدرم نخستین شهید خانواده بود و پس از او سعید به شهادت رسید. نفر بعدی حمید بود و بعد از آن هم داییام «جعفر چرچی» آسمانی شد.
پیش از جعفر هم 2 پسرخالهام «غلامرضا» و «محمدصادق خدری» در یک شب و یک لحظه از عملیات کربلای 4 به شهادت رسیده بودند. غلامرضا 20ساله و دانشجوی شیمی دانشگاه رازی و محمدصادق 15ساله بود.
خانواده ما با جهاد و شهادت پیوند خورده بهطوری که مادربزرگم نه تنها پسر، داماد و 4 نوه که 2 برادرزادهاش هم در عملیات والفجر 8 و کربلای 5 به شهادت رسیدهاند.»
|