خوشحال هستند كه در كلانشهر همدان زندگي ميكنند اما...
روزهاي خوب كودكياش در غياب ديدن زيباييها و حق و حقوقي كه دارد در حاشيه شهر سپري ميشود. براي او نه زندگي روستايي و نه زندگي شهري آغوش گرمي باز نكرده است؛ برعكسِ همه همسن و سالانش كه صبحها با لباس تازه و تميز سر كار ميروند با لباس مندرس مجبور به كار كردن است.
صبحهنگام وقتي چشمانش را ميگشايد و لباس بر تن ميكند تا براي كار به بيرون از منزل برود نخستين تصويري كه در شهرش ميبيند، چهره سياهمردي است كه زبالهها را ميگردد و اين آغاز يك روز آفتابي در حاشيه است.
كمي آنطرفتر مردي آستين بالا زده البته نه آستين همت براي كار، براي تزريق مواد به تن.
از اين محل كه دور ميشود تا به مركز شهر برسد چهره آشناي زني همراه با فرزندش را ميبيند كه آنها نيز براي كسب روزي كاسه گدايي به دست گرفتهاند. از خودش بدش ميآيد، چرا چرا چرا...!
و اين است صبح قشنگ كودك حاشيننشين. اين تصاوير به همراه صدها تصوير دلخراش ديگر هميشه جلوي چشمش نمايان است و مانند سريالي ادامه دارد. در كوچه و محل زندگياش آنها را ميبيند و ميگذرد بدون اينكه چيزي بگويد. خدا ميداند كه آيا اين تصاوير اثري بر روي زندگي نوجواني، جواني و بزرگسالياش خواهد گذاشت يا نه.
آرامش، امنيت، تفريح، بازي، محبت و... مفاهيم گمشدهاي در زندگي كودكان حاشيه شهر است كه گاهي آنها را تبديل به افرادي خشن، زودرنج و سركش ميكند. ديگر نرمي و لطافت در حاشيهها رنگ باخته است؛ زيرا زندگي به نرمي نميگذرد. كودك حاشيهنشين در حالي به مانند پدران و مادران فقير خود براي امرار معاش به سمت كار كردن كشانده ميشوند كه برخي از مسئولان معتقدند از چشم تيزبين آنها هيچ آسيبي پنهان نميماند.
اين كودكان براي جبران فقر اقتصادي كمكدستِ والدين ميشوند و روزهايي كه قرار است براي درس خواندن و بازي كردن سپري شود با مشاغل نازلي چون دستفروشي، نمكي، خردهفروشي و... ميگذرد.
با آغاز فصل گرمِ سال حضور اين كودكان در شهرها چهره معصوم كودكان حاشيه را نمايان ميكند؛ در حالي كه از يكسو مجبور به كار كردن هستند و از سوي ديگر شهرنشينان با ديد موجودي حقير و مستعد هر نوع كارِ خلاف به آنها مينگرند.
از سكونتگاههاي غيررسمي به عنوان كانون جرم ياد ميشود حتي نميتواند به دوستان خود بگويد كجا زندگي ميكند.
كودكي كه به كوچه پا ميگذارد تحت تأثير صحنهها، شنيدهها و ديدههايش تربيت ميشود؛ تربيتي كه نه اصلي دارد و نه رسمي.
زندگي بينابيني حاشيهنشيني، كودكان را دچار فقر اجتماعي و فرهنگي بسياري ميكند و آنها وقتي بزرگ شده از محله زندگي خود پا فراتر مينهند تا وارد اجتماعي بزرگتر شوند. تجربههايي كه كسب كردهاند نميتواند آنها را از هر نوع تهديدي مصون نگه دارد.
در اين مناطق كودكان به حال خود رها شدهاند و مسئولان در پي جلسات ساماندهي، هنوز هم نتوانستهاند مشكلات مربوط به حاشيه شهر را حل كنند. حتي اعتبارات ميلياردي سفر رهبري و رياست جمهوري به همراه اعتبارات ساماندهي شهري و... هم نتوانسته در حوزه فرهنگي اين مناطق تأثيرگذار باشد؛ زيرا به واقع بيشترين جرايم مربوط به افراد اين مناطق است.
ناگفته نماند كه در كوچه پسكوچههاي اين محلات جوانان شاخصي در حوزههاي علمي، فرهنگي ورزشي و... تربيت شدهاند كه بايد گفت آنها يا اراده قوي براي آينده داشتهاند و يا تمام مفاهيم منفي موجود محله خود را براي خود برعكس معني كردهاند. هرچند اميد ميرود اين كودكان مستعد هم در دام مشكلات مناطق خود گرفتار نشوند. بهرغم اين بايد وصف حال كودكان حاشيهنشين را از زبان خودشان شنيد تا آنها را باور كرد.
علي رضايي، 15 سال دارد و تا كلاس دوم راهنمايي بيشتر درس نخوانده است. وقتي از او در مورد دليل ترك تحصيلش ميپرسم، ميگويد: وقتي از من در مدرسه 2 هزار تومان پولِ ... خواسته شد پدرم مرا دعوا كرد و گفت: از كجا بياورم ديگر حق رفتن به مدرسه را نداري.
علي تا كلاس پنجم معدلش 20 بوده و كلاس اول و دوم راهنمايي هم با معدل 18 و 5/16 قبول شده است اما گويا هرچقدر به سن نوجواني ميرسيده تحت تأثير محيط، اقتصاد و فرهنگ خانوادهاش نسبت به درس خواندن دلسرد ميشده است؛ زيرا در مورد علاقهاش به درس ميگويد: ابتدا خيلي دوست داشتم مهندس شوم اما بعد خوشم نيامد و خواستم مثل پدرم پول دربياورم درس خواندن كه پول نميشود.
جواد رستگار هم 14 سال دارد، شغلش شاگردي در يك مكانيكي است. حقوق ماهيانهاش فعلاً 250 هزار تومان است. اميدوار است كه بعداً پول بيشتري به او بدهند تا خودش مكانيكي بزند.
او ميگويد: وقتي به سر و وضع كودكان بالاي شهر كه با ماشينهاي گرانقيمت پدرشان براي تعمير به اينجا ميآيند نگاه ميكنم، خجالت ميكشم. اي كاش من هم پولدار بودم، پدر و مادرم آدمهاي تحصيلكردهاي بودند و من ميتوانستم دانشگاه بروم، سپس مهندس مكانيك ميشدم نه اينكه الان لباس سياه بپوشم تا شايد 10 سال ديگر خودم استاد شوم.
هادي. ف جوان 23 سالهاي است كه فارغالتحصيل رشته كشاورزي است با رتبه خوبي هم وارد دانشگاه شده است تا در رشته مورد علاقهاش تحصيل كند. او از دوران سخت كودكياش و آرزوهايش ميگويد كه پدرم دوست داشت من درس بخوانم اما پولي نداشت كه به من بدهد. من خودم، هم سر كار ميرفتم و هم درس ميخواندم. خيلي سخت بود، وقتي برادرهاي بزرگتر خودم را ميديدم كه به چه حال و وضعي گرفتار شدهاند تصميم گرفتم هر جور شده درس بخوانم و موفق شوم. يكي از برادرانم به دليل تزريق مواد از دنيا رفت. آن يكي هم همچنان معتاد است و زنش را طلاق داده اما من تمام تلاشم را كردم با اينكه امكاناتي نداشتم درس خواندم. به عنوان دانشجوي برتر توسط رئيسجمهور هم تقدير شدم و خيلي خوشحالم كه توانستم موفق باشم، دوستان زيادي داشتم كه هر كدام گرفتار مسأله و مشكلي چون اعتياد و... شدند.
من هر آنچه را كه آموختم و كسب كردم حاصل تلاش خودم بود. كسي در خانواده و مسئولان مرا كمكحال نبودند اصلاً بچههاي پايين شهر حمايتي ندارند.
و در ادامه نظر مسئولان در ارتباط با ارتقاي فرهنگ حاشيههاي شهر همدان را بخوانيم.
عضو هيأت رئيس شوراي شهر همدان و مسئول ساخت فرهنگسراها و سالنهاي ورزشي گفت: فرهنگسراها و سالنهاي ورزشي نياز شهرها براي توسعه است كه براي اين مهم پيگيريهاي زيادي با صرف اعتبارات كلان شده است.
رضا غلاميخجسته توجه به مناطق محروم در ايجاد امكانات فرهنگي را هم برشمرد و افزود: بيش از 15 مورد فرهنگسرا و سالن ورزشي در مناطقي چون اسلامشهر، خضر، حصار مطهري، حصار عليآباد، منوچهري، شهرك وليعصر و... در حال ساخت است كه قطعاً ميتواند در ارتقاي فرهنگ شهري كودكان اين مناطق اثرگذار باشد.
وي اين فرهنگسراها را شامل كتابخانه، سالن اجتماعات، فرهنگسراي قرآني، مجموعه فرهنگي ورزشي و... برشمرد.
جلسات ساماندهي، اعتبارات لازم براي ساخت فرهنگسراها و... همه و همه گواه برنامهريزي مسئولان براي ساماندهي حاشيهها است اما به واقع چند درصد از جوانان وقت استفاده از اين مراكز را دارند.
از نوجواني كه در كنار كتابخانه پروين اعتصامي نشسته بود سؤال ميكنيم كه «چقدر از اين كتابخانه استفاده ميكند؟»، ميگويد: جيب خالي درس و خواندن نميفهمد. من روزها كار ميكنم شبها درس ميخوانم يك ساعتي هم در خيابان ميگردم تا دوستانم را ببينم. وقت استفاده از كتابخانه را ندارم.
|