ساعت 7:30 غروب یک روز دلتنگ و سرد است، خسته و کوفته، با بدبختی رفتم خونه لباس عوض کردم و تو ترافیک اومدم که این ابله رو ببینم، صندلی روبهرویم نشسته، شازده پسری که مثلا قرار است مرد زندگیم شود، پشت پاهایم به خاطر کفش تنگ گزگز میکند، من نمیدونم کدوم آدم نادانی گفته دخترها عاشق خرسهای گنده بیخاصیت هستند، گاهی مجبور میشوم صداهایی بین جیغ و خنده درآورم که مثلا چقدر از دیدن این خرس گنده بیخاصیت عروسکی که برام خریده خوشحال شدم!
اگر این صداها را درنیاورم ممکن است صدای قار و قور شکمم را بشنود، به خاطر اینکه از مد روزگار جا نمانم، فقط سالاد سفارش دادم و پسره بیشعور مثل خرس کباب خورد اونم جلوی چشم آدمی که 16 ساعت کار مفید داشته و سرپا بوده، خدایا ساعت چند است؟ یعنی باز هم میخواد از زندگی در استانبول و ترانههای اون مردک کچل تعریف کند؟ وای خدا سردرد گرفتم، آسیب مغزیم احتمالا از وضعیت سربازان پایگاه عینالاسد هم شدیدتر است، بیخود و بیجهت به رئیسم رو زدم و مرخصی گرفتم، حالا باید کلی منت گذاشتن جناب رئیس و اضافهکاریهای احتمالی رو تحمل کنم، پسفردا این دختره چشم سفید که هم سنش کمتره و هم قر و قمبیل بیشتری داره میشه نورچشمی رئیس مؤسسه و زیر آبم رو میزنه!
خدایا ساعت 5/8 شد، باید یه چیزی بگم که ببینم پساز چند سال از این پسره مرد زندگی درمیاد یا نه، کاش به مامانم نمیگفتم به داداش بگه خواستگاره، بلکه اینطوری یه کتکی از رفیقای داداشم میخورد حداقل دلم خنک میشد، این پیزوری خواستگاری بیا نیست، زیر ابروشو نگاه کن خدا به دور، این خودش احتمالا منتظره یک منجی از راه برسه و دستشو بگیره ورداره ببره ترکیه، خدایا میگرنم برگشت، چقدر حرف بیخود میزنه، بذار یه چیزی بگم بلکه فرجی بشه...
میگم کامی، دوستم کاملیا رو که یادته؟ یه استاد دانشگاه اومده خواستگاریش، بیا و ببین، عکس میذاره تو اینستاگرام زیر برج ایفل، نمیدونی چه عشقولانهای در میکنن با هم، تازه لیسانس هم نداره اصلا هم هیچ سابقه کاری هم نداشت، فقط به نظرم با به کار بستن آموزههای کانالهای «خانم قری» تونست به زندگی رویایی که میخواست برسه.
پسره ابله، خودشو زده به اون راه، به تو چه که قبلا اسم کاملیا چی بوده؟ بعدم تو از کجا میدونی این عشقولانههای آبکی 5یا 6 ماه بیشتر دووم نمیاره، تو خیلی مردی قاچ زین خودتو بچسب، خدایا خیلی دلم میخواد با مشت بکوبم تو صورتش که موهاش از این سیختر بشه، یعنی چی که میگه دیوار و شیپور فقط برای خانومها استخدام دارن، یعنی انتظار داره من خرج زندگی رو بدم و ایشون با کالجهای قشنگش راست راست بره تو خیابون مانور بده؟ کاش به نصیحت اون شاعره گوش داده بودم، همون که میگه «عنان مال خودت را به دست هیچ پسری نده که مال خود را پس گرفتن بدتر از گداییست» نمی دونم سعدی بود یا حافظ؟ هر کی بوده خیلی مرد بوده که حرف راست زده، نه مثل این کامی که یه روده راست نداره، آخه چرا پول 3 سال خرحمالی رو دادم به این پسره که مثلا کار و کاسبی راه بندازه، خدایا سرم داره میترکه.
ساعت 9:30 شد، دیگه باید بگم دیرم شده، حالا با مامانم چه کار کنم؟ حتما تا از در وارد بشم «میگه چی شد؟ ولنتایم خوش یُمن بود؟ ازت خواستگاری کرد؟ کی میرین سر زندگی؟ دختر دیگه داره دیر میشه! گلی که پژمرده بشه دیگه هیچکی بوش نمیکنه؟! تازه برای بچه آوردن هم دیر میشه»، وای خدا، وای سرم! این نمیخواد تعریف کردن از کنسرتی که رفته رو تموم کنه، به تو چه ربطی داره که من به چه رنگی علاقه دارم، اصلا من از هر چی گل و رنگه بدم میاد، هر خری هم بخواد منو بو کنه چنان خاری بکنم تو چشمش که از 8 جاش بزنه بیرون.
ای داد، چه وقت بارونه؟ خدایا نه! باز داره از خاطرات سربازی میگه؟! هر کی ندونه فکر میکنه فرمانده عملیات برونمرزی کماندوهای ویژه بوده این چند ماه خدمت وسط شهر و ظهر برگشتن ورِ دل مامی که این همه حرف بیخود نداره.
ساعت 10 شد آخه، نکنه این دفعه هم بگه کیف پولمو جا گذاشتم، به خدا موچینو فرو میکنم تو گوشش، مُردم از گشنگی، این کفشها چقدر تنگه، دل درد گرفتم از بس شکمم رو فرو کردم تو، لعنت به ولنتاین، لعنت به گل، لعنت به کنسرت، لعنت به رژیم لاغری، الان باید 20 هزار تومن هم بدم تاکسی دربست که این خرس بیخاصیت عروسکی رو خرکش کنم تا خونه، کاش وسط راه بندازمش دور، هر دو تا خرس گنده زندگیم رو.
|