از روستا آمده بوديم و در کولانج خانه بزرگي خريده بوديم و زندگي ميکرديم. همسايههاي ما همه اصالتاً همداني بودند و مثل ما زندگي نميکردند. خيلي چيزها را از در و همسايه ياد ميگرفتم؛ حتي کيک پختن را. ما در روستا نان و گرده شيرين ميپختيم اما نميدانستيم کيک چيست. گاهي که ميآمديم شهر کمي شيريني ميخريديم. اما نميدانستيم آن را چطور ميپزند. همين کيک پختن من باعث شده بود همه فاميل مرا باسليقهترين زن بدانند.
در روستا اغلب مردم براي شب چله کدو را درون تنور ميپختند و بعد آن را تکه ميکردند و رويش شيره ميريختند. کنار آن يک بشقاب مويز و گردو هم ميگذاشتند که در آن شب کمي بيشتر مشغول شوند.
من، چند سال بعد از ازدواج و بچهدار شدنم آمدم شهر. مادرشوهرم هم با ما زندگي ميکرد. مادرشوهرم زن بسيار باسليقه و خوشمشربي بود و با دروهمسايه زود گرم گرفت. به من ميگفت با همسايهها رفيق شو ببين آنها چکار ميکنند تو هم ياد بگير. اين شد که رفتوآمد زيادي با همسايهها ميکردم. البته قبلاً چون زنها شاغل نبودند و غلوغش کمتر بود همسايهها با هم زياد رفتوآمد ميکردند. بعد از اينکه با همسايهها صميمیتر شدم و همهچيز را براي هم تعريف ميکرديم ديدم همسايهها براي شب چله ميوه و تخمه هم ميگذارند. که سال اول ما هم همينها را خريديم و حدود 5 يا 6نفر مهمان هم از روستا آمدند و آن شب خيلي به ما خوش گذشت. اما بعدها ديدم يکي از همسايههاي ما هرسال فقط انار ميخورند. آنها حتي اگر کرسي نداشتند حتماً براي آن شب کرسي ميگذاشتند، يک مجمعه انار دان ميکردند و 6 تا قاشق ميگذاشتند و همه با هم در همان مجمعه ميخورند. از وقتي که يادم ميآيد و آنها را شناختم شب چلهشان را همينطوري برگزار ميکردند. شوهر او تاجر بود حتي چند بار سفر خارجي هم رفت. اما شوهر من بازاري بود بقيه همسايهها هم بازاري بودند و دستشان به دهنشان ميرسيد. فقط يکي از همسايهها زن و شوهر معلم بودند که وضع ماليشان مثل بقيه نبود و کمدرآمدتر از بقيه بودند. البته زندگي مرتبي داشتند اما شايد چون بيشتر از بقيه ما برنامهريزي ميکردند ما فکر ميکرديم که وضعشان به اندازه ما خوب نيست.
ميخواهم اين را بگويم آنها که تاجر بودند و همانموقع خانه دوبلکس داشتند و سر و وضع زندگيشان از بقيه همسايهها بهتر بود اما شب چله را با تشريفات برگزار نميکردند. حالا من چون به تازگي خيلي چيزها را ياد گرفته بودم شب چله کيک هم درست ميکردم و موقع خوردن، شوهرم آن را تکه ميکرد و بين بچهها و مهمانها تقسيم ميکرد. اما همسايهها حتي کيک هم درست نميکردند. همان سيب و پرتقال بود و انار، کمي هم گردو و کشمش ميخوردند. ولي از سر شب تا ديروقت ميگفتيم و ميخنديديم. صبح که همسايهها را ميديدم و از شب قبل تعريف ميکرديم، ميديديم به همه خوش گذشته است. خاطره خوش آن شب چه براي بزرگترها و چه براي کوچکترها تا سال بعد ميماند. همين بود که همه اين شب را دوست داشتند و با دل و جان براي يلدا آماده ميشدند. حالا يا فقط انار ميخوردند يا دو سه جور تنقلات ديگر هم کنار آن ميگذاشتند.
البته الان هم خوب است. ميبينم که مردم همانطور شور و شوق شب چله را دارند. عروسم هفته پيش به يکي از آشپزهايي که شيريني خانگي ميپزد سفارش شيريني شب يلدا داد. براي 2تا از نوههايم کراوات شب يلدا سفارش دادند. حالا نوه دختريم بيايد حتماً مثل سالهاي قبل لباس مخصوص يلدا ميپوشد. اينها نشان ميدهد که مردم هنوز يلدا را دوست دارند و اين شب در دل مردم کمرنگ نشده بلکه فقط مدل برگزاري آن کمي فرق کردهاست.
نميتوانيم بگوييم که قديم ساده ميگرفتيم و الان سخت ميگيريم. آنموقع هم اگر کسي انار دان ميکرد و کيک و کدو ميپخت و کشمش و گردو ميگذاشت يعني دستش به دهانش ميرسيد و تا جايي که توانسته اين شب را پررنگ گرفته. بعضيها هم بودند که خيلي پولدار بودند و فقط انار ميخوردند. الان هم همينطور است؛ خيليها پولدارند و شب يلدا دو سه جور ميوه و تنقلات ميخورند اما بعضيها وضع شان معمولي است و با کلي تشريفات اين شب را برگزار ميکنند. اين به نگاه و سليقه هر کسي مربوط ميشود. به هرحال تا جايي که من خبر دارم مردم ايران اين شب را خاص ميدانند و در حد توان خود براي اينکه به خانوادهاش خوش بگذرد تلاش ميکند.»
|