پایگاه اطلاع رسانی روزنامه همدان پیام
 
تاریخ چاپ : جمعه ، 10 فروردين 1403

کد خبر : 119914

 
آشنایی با مولانا سلوک عرفانی از بلخ تا قونیه
تاریخ خبر : 1400-07-08
     
   
     
متن خبر :

مولای روم، مولانا، مولوی، رومی یا به هر نام دیگری او را بخوانیم، یکی از 4 رکن اساسی زبان و ادبیات‌پارسی است که نام او نه در ایران که در پهنه گیتی می‌درخشد. هشتم مهرماه، روز ملی این شاعر گرانقدر است که بی‌شک می‌توان او را در عرصه عرفان و اشعار عارفانه عاشقانه، شاخص‌ترین دانست.
مولانا جلال‌الدین بلخی در لفظ افغان‌ها، مولانا جلال‌الدین رومی در زبان ترک‌ها و رومیِ اروپاییان و فرهنگ غرب، همان کسی است که ما او را به نام «مولانا» می‌شناسیم و نقش بسزایی در شکل‌گیری مفاهیم عرفانی در ادبیات ما دارد.
 نام کامل او «محمدبن محمدبن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» است و در ششم ربیع‌الاول سال ۶۰۴ هجری در شهر بلخ خراسان دیده به جهان گشود. پدر او مولانا محمدبن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقه او به احمد غزالی می‌رسید، اما اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می‌دانست. سخنوری و علاقه مردم بلخ به وی تا حدی بود که حتی سلطان‌محمد خوارزمشاه را نیز علیه او برانگیخت. سلطان‌العلما در سال ۶۱۰ و مصادف با حمله چنگیزخان به بلخ از آن شهر کوچ کرد و به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت. در این سفر، فرزندش نیز او را همراهی می‌کرد و گفته می‌شود که در مسیر این سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستوده و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد. پس از مدتی اقامت در شام، به دعوت علاءالدین کیقبادی به قونیه رفت و تا زمان مرگ خود، حدود سال ۶۲۸ هجری قمری در همان شهر ماند و سپس در همان شهر نیز به خاک سپرده شد.
پس از فوت بهاءالدین ولد، شاگردان وی از جمله سید برهان‌الدین محقق‌ترمذی که از مریدان پاکدل او بود، به مولانا روی آورده و آنچه را از پدرش آموخته بودند به وی آموختند تا خلف صدق پدر باشد و راه او را در هدایت و ارشاد مردم پیش گیرد. مولانا به دستور سید برهان‌الدین به ریاضت پرداخت و به تشویق او برای تکمیل معلوماتش رنج سفر به حلب را بر خود هموار کرد تا در این شهر علم فقه را از کمال‌الدین فراگیرد. پس از مدتی عازم دمشق شد تا از خلال دیدار با محی‌الدین عربی، از عرفان و اندیشه‌های او نیز بهره‌مند گردد. پس از بازگشت به قونیه و پس از مرگ محقق، به مدت ۵ سال به تدریس علوم دینی پرداخت که ماحصل آن تربیت ۴۰۰ شاگرد بود.
 دیدار شمس و مولانا؛ تولدی دوباره
در حدود سال ۶۴۲ هجری‌قمری، جلال‌الدین محمد ۳۷ ساله بود که روزی در بازگشت از مدرسه پنبه‌فروشان، عابری ناشناس در مسیرش قرارگرفت و راه او را برای همیشه تغییرداد. شمس در لباس تاجری ناشناس از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا از سر خشم و غرور پاسخ گفت: «محمد(ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» و پاسخ شنید: «بایزید تنگ حوصله بود و لذا به یک جرعه لسان گشود؛ محمد(ص) دریانوش بود و جام عقل و سکون خود را از دست نداد.» مولانا این را گفت و به مرد ناشناس نگریست؛ پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد و خورشید وجود مولانا از پس این دیدار تابیدن گرفت. این ملاقات، یکی از نادرترین و با ارزش‌ترین اوقات این 2 عالم و عارف بزرگ جویای حق بوده که منجر به خلوت‌نشینی این 2 قطب بزرگ عالم تصوف و عرفان با هم شده است. جلال‌الدین که یک مفتی و مدرس علوم دینی و یک پیشوا، فقیه و اهل مدرسه و منبر بود، به یکباره از همه به یکباره فارغ شد. چنان شیفته شمس شد که درس و بحث و وعظ را رها کرده و راه شعر و شاعری و سماع عرفانی در پیش گرفت:
 زاهد بودم، ترانه گویم کردی
سر حلقه بزم و باده جویم کردی
سجاده‌نشین با وقاری بودم
بازیچه کودکان کویم کردی
تغییر رویه مولانا و دست کشیدن از کرسی تدریس و سجاده پیش‌نمازی و دادن دست ارادت به شمس تبریزی، عده‌ای از مدرسان علوم شرعی و برخی از مریدان مولانا را خوش نیامد و نسبت به شمس حسد و دشمنی می‌ورزیدند. شمس، اما که خواهان چنین آشوب و بلوایی نبود و از جان خود نیز در هراس بود، بی‌خبر از قونیه رهسپار دمشق شد.
پس از این واقعه، مولانا نامه‌های بسیاری به او نوشت تا به قونیه بازگردد، حتی فرزند خود سلطان‌ولد را با عده‌ای از مریدان به دمشق فرستاد تا سرانجام شمس تسلیم اصرار مولانا شده و به قونیه بازگشت، اما این‌بار نیز همان حسدها و دشمنی‌ها شمس را مجبور به ترک قونیه کرد؛ سفری بی‌بازگشت که سال‌ها مولانا را در آتش هجر سوزاند و بن‌مایه سرایش غزل‌های سوزان شد.
مولانا 2 سال به دنبال او بود و خود 2 بار به جست‌وجوی شمس به دمشق رفت، اما آنگاه که از یافتن شمس در جهان بیرون ناامید شد، لاجرم به جست‌وجوی او در خویش پرداخت و همین احساس به او آرامش می‌داد.

 
 
نشر و نقل مطالب فقط با ذکر نام روزنامه همدان پیام بلامانع است.