1- "کُشتن" همواره ایدهای جذاب برای خلق رویدادهای سینمایی بوده است. چه آنکه این امر هر قدر که در فلسفه خوانشهای مختلفی دارد در سینما چارچوبِ فرم ومعنا را تحتتأثیر قرار میدهد. بسیاری از فیلمها کشتن را دستمایه خلق فرم قرار داده و یا در جستوجوی تولید یا کشف معنا، آن را به مثابه مفهومی در جنبههای مختلف میکاوند. گاه همچون آثار تارانتینو، کشتن به سخره گرفتن عصر جدید و دهنکجی به دنیای مدرن به کار برده میشود و گاه مانند کیشلوفسکی در " فیلم کوتاهی درباره کشتن"، آن به عریانترین شکل برای بزرگنماییِ زشتی استفاده میشود. در همه چنین آثاری اما، آنچه باعث میشود رویکردها و دنیاهای فکری مختلف، از تارانتینو تا کیشلوفسکی به هم برسند، اهمیت امر"کشتن" است.
در سینمای ایران هم کم نبودهاند تولیداتی که از این مفهوم در راستای خلق فرم و محتوا کمک گرفتهاند. این سینما اما، به صورت سنتی در چارچوب فرمهای کم اهمیت، برای خلق محتوا رشد کرد. در این دیدگاه فیلمها باید حرفهای مهمی میزدند و مفاهیم فلسفی، سیاسی یا اجتماعی صادر میکردند تا فیلم خوب به حساب میآمدند. این پرسش همیشگی که "فیلم قرار بود چه بگوید" و یا " پیام فیلم چه بود" نشانهای از جدایی فرم و محتوا در دنیای فکری کارگردان بود. همین رویکرد در نهایت چنان کرد که کیمیایی پس از قیصر فیلم به فیلم از شاهکارش فاصله بگیرد و مهرجویی تماشاچیان را عصبانی کند و کیارستمی تجربهگر شود. نسل جوانتر ولی کارکرد سنتی محتوا و فرم را به هم ریخت و آنها را در هم تنید. حالا فرم و محتوا نه لزوماً ظرف و مظروف، که دائماً در حال خلق و شکل دادن به یکدیگر بودند. در این معنا فرم و ادراک بیننده از آنچه میبیند، محتوا را خلق میکند. این نگاه ماهی و گربه را در جایگاهی ویژه در سينماي ايران قرار ميدهد. چه آنكه شهرام مُكري هوشمندانه زمان و روايت را به بازي گرفته است و همزمان محتوا را در متنِ بازيهاي روايي خود پاشيده است.
3- "ماهي و گربه" اثري 130 دقيقهاي در يك سكانس پلان، روايتي وهمآلود از راز ناپديد شدن تدريجي چند دختر و پسر در شمال كشور است. فيلم با اطلاعيهاي آغاز ميشود كه در آن به نقل از روزنامههاي زرد در سال 77 خبر از شايعه درباره رستوراني ميدهد كه به طبخ گوشت انسان متهم بود. اين كار مكري عملاً محتواي "ماهي و گربه" را به شكل خاصي شکل میدهد. تماشاگر در دقيقه نخست از اتفاقي هولناك باخبر ميشود. با اين كار، كارگردان نيمي از راه كشف را با تماشاگر ميپيمايد. اما درست دقیقهای بعد، اين همراهي را جبران كرده و چنان ميكند كه ثانيه به ثانيه تماشاگر، در حلقهاي دوار، به سرگيجه بيفتد.
اين سبك روايت اگرچه در سينماي جهان نمونههايي دارد - کشتی روسی ساخته الکساندر ساکاروف و برگشتناپذیر ساخته گاسپار نوئه تلاشهایی در همین راستا هستند- اما در نقاشي نمايِ آشناتري دارد. نقاشيهاي موريس اثر نماد اينچنين سبكي هستند و جاي شگفتي نيست كه شهرام مكري علاقه خود به اين نقاش و استفاده از سبك او در كارهايش را تأييد می کند.
فيلمهاي كوتاه قبلي وی نيز گواه اين ادعاست كه او دغدغه فرمي خاص دارد كه در آن زمان مفهوم ندارد و گذر زمان روايت را از سطحي به سطحي ديگر نميبرد.
حركت دايرهوار اتفاقات و تكرار بسياري از صحنهها در "ماهي و گربه"، بازي با زمان است. در اين وضعيت ابتدا و انتهاي خردهداستانها در هم ميآميزد و معجوني توليد ميكند كه هرچند تماشاگر عام را گيج ميكند، تماشاگر خاص را نشئگي ميبخشد.
4- "ماهي و گربه" در يك سكانس پلان ساخته شده است. اما اهميت آن صرفاً به اين ويژگي منحصربهفرد معطوف نيست. سيال بودن فضا، تلاقيها و تكرارهاي روايتي را باعث ميشود كه قرار بوده مجموعاً با كمك فرمِ خاص آن، قصه را هم سروسامان دهد. خشونت پنهان در اين فيلم، در سينماي ايران منحصربهفرد است. بدون آنكه خوني ريخته شود، خلق فضايي انتزاعي و سوررئال، حسِ همزمان كابوس و حقيقت را به تماشاگر منتقل ميكند.
مکری کاری کرده است که فرم، محتوا را خلق كند، اما مشكل از آنجا آغاز ميشود كه دغدغه فرمگرايي، باعث شده است كارگردان محتوا زا به صورت ناپخته براي تماشاگر سرو کند.
"ماهي و گربه" با شخصيتها و خردهداستانهاي زيادي شكل گرفته است. هر كدام قصه خود را دارند و راويِ آنها تنها دوربين محمود كلاري است كه به داستانهایشان سَرَك ميكشد. اما همانقدر كه شياطين، بابك و سعيد و حميد خوب پرداخته شدهاند، طعمهها ناپخته هستند.
روايت به گوشهاي از زندگي آنها اشاره دارد و تلاقي آنها با هم آنطور که باید محتوای طعمهها را خلق نمیکند. پس قدرت فرمِ مُكري، به شخصيتپردازي ضربه زده است. اينچنين است كه تماشاگر بيشتر از طعمهها، شياطين را ميفهمد و ميپذيرد.
5- با همه پختگيها و ناپختگيها، "ماهي و گربه" يك اتفاق در سينماي ايران است. تجربه تماشاي اين فيلم آنقدر ويژه است كه به سادگي قابل توصيف نيست و تصويرش از ذهن پاك نمیشود. اينچنين رخدادهايي در سينماي محتواپرستان، آنقدر ارزشمند هستند كه هر قدر هم بتوان آن را نقد كرد و بر آن ايراد گرفت، ممكن است به خوب يا بد بودن آن تأثير بگذارد (در اينكه "ماهي و گربه" يك شاهكار سينمايي در ايران است شكي ندارم) اما بر اهميت آن تأثير نخواهد گذاشت. چنين محصولاتي كه تحليل آنها به راحتي امكانپذير نيست و تماشاگر را از فرط پيچيدگي و در عين حال جذاب بودن به سرگيجه واميدارد، در اتاق تاريك توليدات سالانه سينمايي ما، روزنه نوري هستند.هر چند اين نورپاشي، آغشته به سرگيجه و كشتن باشد.
|