عالم ملایری شاگرد علمای اعلام
به زیر گنبد دوار گنبدی تک بود ولای آل علی در جلال او حک بود
به گفت و لفظ نگنجد مقام او لیکن همین بس است که از هرگناه منفک بود
{يَرْفَعِ ا... الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ}[1]
عالمی در شبشهادت پیامبر رحمت و مهربانی()و سبط اکبرش، کریم اهل بیت(ع) در سوزو ماتم بود که ناگهان خبر رحلت، جانگداز عالمی ربانی در حزن و مصیبت ارادتمندان و مردم ملایر را مضاعف نمود.
اواخر روزهای ماه بلا و عزای اهل بیت(ع) و اواسط فصل خزان، دست تقدیر و گلچین روزگار برگی زرین از شجره طیبه آل محمد(ص) را برگزید.
ارتحال عالم زاهد، حکیم عابد، فقیه اصولی، جامع معقول و منقول، بقیه السلف، عالم ربانی جناب مستطاب آیت ا... آقای جلال الدین لطیفی گنبدی حوزههای علمیه و شاگردان امام صادق(ع) را عزادار نمود.
عالم گوشه نشین ملایر و گوهری که در اثر زهد و ساده زیستی و ترک دنیا در زمین قدرش مجهول ماند و دریای عمیق و آرامی که با وجود استفاده از محضر بزرگان و علمای طراز اول همدان و نجف و قم بدون هیچ ادعا و اسم و رسمی در گوشهی غربت ایام سپری نمود و شاید به دستور پدر، برای کفالت ایتام آل محمد(ص) و عمل به آیهی نفر و انذار و تبلیغ مراکز علمی حوزوی را رها نموده و گنجی در کنج غربت بود و تداعی کننده این حدیث بود که: «خدا ولی خود را در میان بندگان خود پنهان داشته است».[2]
عالمی بی آلایش، ساده زیست، متقی دنیا گریز که هیچگاه دنبال مقام و احترام و نام و نشان نبود و به دور از منیت و غرور همیشه مخالف هوای نفس بود. رفتار و سکنات و زی زاهدانهی او درس اخلاق عملی بود و از این رو بود که درس اخلاقش بر دل مینشست و زنگار جان میزدود. به حق مصداق بارز «عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِه»[3] بود، خود عامل به آنچه میدانست بود و چون شمعی به جوانان و عاشقان طریقت نور افشانی مینمود و آنان را از صهبای معرفت مستفیف و مست فیض مینمود.
خون دل در ثلمه فقدان این معلم اخلاق از این جهت بیشتر است که چرا بیشتر از محضرش فیض نبردیم و شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت. گرچه رسم روزگار است که انسان فراموشکار تا وقتی نعمتی را دارد قدرش را نمیداند و بعد از از دست رفتن متذکر میشود {وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى}[4].
با قلبی محزون و چشمی گریان، این چند خط را از باب ادای وظیفه به ساحت مقدس علم و اخلاق، به تمنای توجه ساحت مقدس ولی عصر(ع) و برای تسلای قلب بازماندگان مینگارم، شاید شناخت و معرفتی نسبت به آشنای ناشناخته شهرمان پیدا کنیم. افسوس و حسرت که در زمان حیاتش بزرگداشتی برای او و پدر والا مقامش گرفته نشد با آنکه آیت ا... العظمی بهجت خطاب به برگزار کنندگان آیت ا... العظمی آخوند ملا علی همدانی فرمود: «چرا بزرگداشتی برای استاد آقای آخوند، مرحوم آیت ا... گنبدی ـ پدر حاج آقا جلال ـ برپا نمیکنید»؟
امیدوارم که در نوشتن دچار مبالغه و تقصیر نشده باشم و خوانندگان محترم خطاها را به دیده اغماض بنگرند و نیت این باشد که در حد توان خود مقام این عالم ربانی را اکرام نمایم.[5] قربه الی ا...
هنوز در مقابل دیدگانم است، تصویر نورانی چهرهی ایشان و منزل با صفا و قدیمی و محقرش با دیوارهای نمدار خشتی و سقف چوبی شکسته، آن هم در این دوران تجل گرایی، که بیانگر نکتههایی باریکتر ز مو بود. این تصویر را مولف کتاب جام حضور به بیان کشیده و مینویسد: «پلههای کوچک مسجدی قدیمی را زیر پا گذاشتیم و به حیاطی سراسر نور رسیدیم. درختان سر به فلک کشیده، حوض کوچکی که عمری تشنگان را سیراب و عاشقانی را برای سخن گفتن با معشوق تطهیر کرده و در و دیواری متمایز از سایر مساجد. رو به رو دری دیگر را نشان دادند. ... پیرمردی با همان قامت سرو به سر به فلک کشیده، قرص و محکم و کمی لرزان! با سیمای نورانی و کلاهی بر سر. ... کلاه او رمز اطاعات دستور شرع مقدس بود نه آنکه طَرف کله کج نهاد که بگوید آیین سکندری داند! ... با زبان بی زبانی روی هر آجر و خشت آن بر روی سایه هر برگ درخت نوشته بود: «در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست».[6]
باب آشنایی و ارادت
حقیر مانند زیادی از روحانیون و مردم ملایر و استان همدان نسبت به شخصیت و جلالت ایشان و پدرشان آگاه نبودم و ایشان را نمیشناختم. اولین دیدارهای من با ایشان در دوران کودکی بود. معمولاً یک هفته بعد از آن که جد مکرمم آیت ا... فاضلیان از زیارت بر میگشتند و ملاقاتها کم میشد، مرحوم آقای گنبدی، آن عالم خاضع و متواضع به دیدن حاج آقا تشریف می آوردند و با لباسها و عبای ساده و مندرس و عمامهی کوچک و خاصی که داشتند و گاهی اوقات با کلاه، یک گوشهی دفتر می نشستند و زانوها را در بغل می گرفت و عبا را دور خود میپیچید ـ عادت ایشان در نشستن اینگونه بود ـ کسی همراهشان نبود و با کسی هم صحبت نمیکردند. من به مقتضای فهم کودکی گمان میکردم ایشان هم مثل بقیه آقایان و طلبهها هستند و شاید به خاطر وضع ساده و لباسهای فقیرانه ایشان گمان می کردم به خاطر مساعدت و دریافت کمک و هدیه اینجا آمده است و درک نمیکردم که این بروز و جلوهی درسهای اساتید اوست.[7] برادران دفتر امام جمعه تا حدی بیشتر از من نسبت به ایشان شناخت داشتند، اما آنگونه که شایسته تجلیل از یک عالم بزرگ و فرزانه بود از ایشان احترام نمیکردند، ایشان هم به جهت کمالات و معرفتش اعتراضی نداشت.
بعد از ورود به حوزه علمیه قم ملاقاتی با ایشان نداشتم. یک سال برای تحصیل و تدریس به حوزهی علمیه ملایر آمدم. در یکی از کتابها به نکتهای ادبی در کلمات امیر مومنان(ع) بر خورده بودم و یک روز در کلاس نحو از طلبهها این مطلب را سوال کردم و گمان نمیکردم که بتوانند از اساتید حوزه ملایر پاسخش را بگیرند؛ جوانی و تحصیل علم گذشته از برکاتش خامی و غرور همراه دارد. چند روز بعد یکی از طلبهها جواب را آورد، با تعجب پرسیدم که: از کجا جواب را آوردی؟ گفت: از حاج آقای گنبدی. متوجه شدم ایشان در ادبیات تبحر دارد و شنیدم بعضی از طلبهها به طور خصوصی و غیر رسمی خدمت ایشان میرسند و ادبیات و دروس مقدمات نزد ایشان می خوانند. البته این نیز حاکی از تواضع و فروتنی ایشان بود که با آن سطح علمی حاضر بود به طلبهها مقدمات درس بدهند.[8]
چندی بعد یکی از طلبهها چند نفر را برای شام به منزلش دعوت کرده بود، این پیر بی آلایش و دستدار جوانان و عاشق طلبهها هم در بین آن جوانان طلبه تشریف داشتند. بعد از شام به مناسبت بحثی که پیش آمد ایشان راجع به وجه تسمیه شهرها و تاریخ خاندانهای منطقه غرب کشور به اختصار مطالبی فرمود و تسلط و علمیت ایشان در تاریخ و جغرافیا تا حدی بر ما روشن شد، اما هنوز کمالات علم و عرفان ایشان بر من پوشیده بود. در نماز جمعه میدیدم بین جمعیت و گاهی صفهای آخر غریبانه به ستونی تکیه داده است و برای خود شانیتی قائل نبود.
حدود یازده سال پیش با یکی از شاگردان آیت ا... العظمی بهجت کربلا مشرف بودیم و او داستان توجه و کشف و کرامت آیت ا... شیخ علی گنبدی نسبت به آیت ا... بهجت را از خود آیت ا... بهجت نقل کرد و مطالبی راجع به آقا شیخ علی گفت.[9] من که سالیان متمادی ساکن در ملایر بودم و در بیت علم بزرگ شده و با حوزه ملایر بیگانه نبودم و سالها در حوزه قم درس خوانده بودم یکه خوردم و متحیر شدم که چقدر ما نسبت به علمای اطراف خود غافل هستیم و چه علمای بزرگ در منطقه ما حضور داشته و دارند که ما حتی اسم و رسم ایشان را نشنیدهایم.
از اینجا باب ارادت حقیر به این خاندان گشوده شد. بعدها در مجالسی که با احباب و رفقا و فضلای ملایری داشتیم به مناسبتهای مختلف گفت و شنود از فضائل ایشان بود و چند سال بعد کتاب کرامتهای آموزنده را مطالعه کردم و آگاهی و ارادت من نسبت به پدر ایشان بیشتر شد. به صورت جسته و گریخته همراه بزرگان و دوستان و گاهی به تنهایی خدمت آیت ا... گنبدی میرسیدم، صد شکر که اندکی از محضر ایشان بهره بردم و هزاران افسوس و دریغ که چقدر دیر متوجه این شخصیت شدم و به جهت کسالتهایی که داشتند آنگونه که شایسته بود نتوانستم بهرمند شوم.
این ملاقات ها بحثهای علمی و تاریخی شد که ابتدا مطالبی را در مورد زندگینامه ایشان از خودشان شنیدهام بیان می شود.
محضر پدر
چهار سال پیش با جناب حجت الاسلام و المسلمین حیدری کاشانی و آقای بهزادی خدمت ایشان رسیدیموکتابهای یاد فنا و روضه فنا راخدمت ایشان تقدیم کردم.ایشان مطالبی راجع به آیت ا... آخوند فرمودند،از ایشان پرسید:«حضرتعالی متولد چه سالی هستید»؟فرمود: حدود۱۳۰۰ شمسی اما شناسنامهام دقیق نیست. از ایشان سوال کردم:چه درس هایی را از محضر پدر فرا گرفتید؟ فرمود:«همه چیز ادبیات،صرف،نحو،منطق،معانی،بیان،کلام، فقه، اصول، فلسفه، حتی علم طب. در طب، کتاب «الموجز فی الطب»[10] را نزد پدرم خواندم».
به ایشان عرض کردم: الحمدلله حالات آن پدر بزرگوار در شما منعکس است.
مطلب پیرامون عارف متاله و فقیه حکیم آیت ا... گنبدی، پدر بزرگوار آقا جلال بسیار است و کتابی مفصل میطلبد و فقط به چند جمله اکتفا مینمایم. آیتا...العظمیسیدمحمدتقیخوانساری دربارهی اومینویسد:«وجودشریفشاننعمتبزرگیاستازنعمالاهیهوازبرکاتوجهالأرضواوتادآن، بشمارمیروند».[11]در کتب تراجم درباره ایشان نوشتهاند: «مجتهد فقيه ورع صالح زاهد خيّر من ذوي الكرامات و العرفان و السلوك».[12] ایشان مدتی در همدان در مسجد ملا جلیل اقامه جماعت داشته و درس میدادهاند از شاگردانش آیتا...آخوند و آقا شیخ ابراهیم نوری ـ پدر آیت ا... نوری همدانی ـبودند.آقاجمیل لطیفی گنبدیفرمود: آیتا...آخوندبه من فرمودند: منرسائلراتابابانسدادخدمتپدرشماخواندممنوشمااخویمیشویم.[13]
آقا جلال در مورد پدرش فرمود: «در همدان خدمت آقا سید حسن شورینی ـ عموی آیت ا... فاضلیان ـ درس خوانده بود. در اصفهان از شاگردان میرزا جهانگیر خان قشقایی بوده است. در نجف محضر ملا حسینقلی شوندی را درک کرده بود. تقریرات ایشان از درس مرحوم آخوند خراسانی موجود است».
تحصیلات در همدان
مرحوم آقا جلا الدین حدود ۱۸سالگی در ایام جنگ جهانی دوم راهی شهر همدان شدند. فرمود: «جریان آمدنم به همدان مفصل است اما همین مقدار که پدرم منزلی در شهر همدان داشت و من ساکن آن منزل در همدان شدم.[14] سالیانی در همدان درس آقا سید علی عرب[15] شرکت کردم. درسهای مختلفی خدمت ایشان خواندم و از محضر ایشان بسیار استفاده کردم. علاوه بر درس فقه و اصول، درس اخلاق میفرمود که متکی بر کتاب نبود از خودشان میفرمودند و چون ایشان خودشان کتاب بودند. قبسات[16] مرحوم میرداماد و درس های دیگری را نیز از ایشان استفاده کردم. گاهی اوقات مرحوم آقای تالهی درس ایشان شرکت میکرد و دو نفر میشدیم، اما اغلب اوقات فقط من تنها بودم. گویا مقداری از سطوح را هم نزد مرحوم آیت ا... آقا حیدر[17] گذرانده بودند. سوال کردم آیا در مدرسه آیت ا... العظمی آخوند همدانی و محضر ایشان درس خوانده بودید؟ فرمودند: خدمتشان میرسیدم اما نزد ایشان درس نخواندم. در مدرسه آیت ا... دامغانی هم معالم تدریس داشتهاند. مرحوم آیت ا... سید عبد الحسین فاضل را هم دیده بودند اما درسی خدمتشان نخوانده بودند.
بعد از همدان گویا راهی نجف میشوند، از اساتید نجف ایشان سوال کردم اما یادم نیست چه جوابی دادند به نظرم دوران کوتاهی آنجا بودهاند و اساتید متعددی بوده است. حاج آقا محسن فرزند فرمود: «مرحوم آقا سید علی عرب در سن ۲۶سالگی به ایشان فرموده بود که باید اعمال شما مانند عمل مجتهد باشد». آقا محسن فرمود: «در نجف خدمت آیت ا... العظمی شاهرودی درس خوانده بودند».
مشکلات تحصیل
چند سال پیش در اینترنت پیرامون احوال آیت ا... آخوند گردش میکردم مقاله ای را در مجله الکتونیکی حوزه دیدم که مطلبی از مرحوم آقای گنبدی راجع به آیت ا... آخوند نقل کرده بود. مقاله مصاحبهی مفصلی با مرحوم آقای گنبدی بود که متاسفانه اکنون آن را در اینترنت نیافتم. چندی بعد خدمتشان رسیدم و عرض کردم مقالهای که با شما مصاحبه کرده بودند را مطالعه کردم. ایشان فرمود: بله آمدند اینجا مفصل هم مصاحبه کردند، اما چیزی به ما ندادند، آیا شما مطالبی را که چاپ کردهاند دارید؟ معترض بودند. عرض کردم: نخیر. مطلبی را که از آیت ا... آخوند نقل کرده بودند خدمتشان گفتم. مطلب این بود که فرمودند: «دوران تحصیلات ما تمام سختی بود، مشکلات زیاد بود آقای آخوند ملاعلی همدانی برای من تعریف کرد از خستگی درس و بحث در قم تمام قوای بدنمان از بین می رفت هر وقت تشنه میشدیم، آب انبار مسجد سلماسی که آب خنک داشت سی تا پله پایین میرفت آنجا میرفتیم و آب میخوردیم، وقتی بالا میآمدیم دوباره تشنه میشدیم. غذای چندانی نبود بیشتر آب خالی یا لقمهای نان و پنیر و سبزی و آنهایی که اعیانی بودند گاهی آب گوشت میخوردند». فرمود: بله خیلی زندگی در قم سخت بود، مشکلات فراوان بود اصلاً میوه پیدا نمیشد مثل الان فراوانی نبود. انگور، هندوانه در قم نمیدیدیم، ممکن بود گاهی یکی یا دو تا هندوانه بیاورند آن را هم طلبهها نمیتوانستند خریداری کنند و الان به برکت قیام امام وضع خیلی فرق کرده است».
ملایر
سالیان زیادی در مساجد مختلف ملایر به نماز جماعت و تبلیغ دین پرداختند و در مسجد امام حسین() و مسجد عاشورا سالیان سال اقامه جماعت نمودند.
یک روز از سختیها در ملایر و گاهی از اوضاع ناراحت کننده حوزه تعریف میکرد. فرمود: «در شهر ملایر ما بسیار زحمت کشیدیم و خون دل خوردیم تا شهر به اینجا رسیده است. مردم اصلا توجهی به مسائل دینی و علما و به روحانیت نداشتند. ایشان خیلی از جدم حاج آقا فاضلیان تجلیل میکردند، حاج آقا هم خیلی به ایشان علاقه داشت، هر وقت میخواستم خدمت ایشان برسم حاج آقا خیلی خوشحال میشد و تشویق میکرد و میفرمود: سلام برسانید و احوالپرسی کنید. قبلا که دست حاج آقا از جهت وجوهات باز بود مبلغی هم میدادند که خدمت ایشان تقدیم کنم. آقای گنبدی هم متقابلاً خیلی اظهار محبت و لطف می فرمود و ابلاغ سلام و احوال پرسی داشتند. مکرر میفرمود: «حاج آقا اینجا خیلی زحمت کشیدند و چند کار مهم انجام داد؛ یکی تشکیل حوزه علمیه بود، حوزه بعد از حاج شیخ شهاب الدین مصطفوی به کلی از بین رفته بود و خیلی برای ما ناراحت کننده بود و با اینکه علمایی اینجا بودند اما این حوزه دایر نشد و حاج آقا این حوزه را به پا کرد. در زمینهی اتحاد میان علما هم خیلی زحمت کشیدند و وفاق و اتحاد ایجاد کردند. حاج آقا در برخورد با منکرات و مناهی و خلاف شرع خیلی شجاع و دلیر ایستادند و زیادی از منکرات را در این شهر جلوگیری کرد و ما چنین شجاعتی را نداشتیم».
خاطرات از علما
یک وقت به مرحوم آقای گنبدی عرض کردم: نصیحتی بفرمایید؟ فرمود: «مرحوم حاج شیخ علی زاهد[18] در قم بود ایشان اواخر عمر کسالت داشت و کسی را برای ملاقات نمی پذیرفت ـ برای معالجه به ایران آمده بودند ـ فقط به من اجازه ملاقات میداد ـ ظاهرا به جهت آشنایی که با پدر ایشان داشته است ـ یک وقت آیت ا... ناصر مکارم که آن زمان شناخته شده نبود به من فرمود: من میخواهم خدمت حاج شیخ علی برسم شما واسطه خیر شوید. من از حاج آقای زاهد وقت گرفتم و آقای مکارم با عدهای از طلبهها همراه من خدمتشان رسیدیم. ایشان کسالت داشتند و در رختخواب دراز کشیده بود. بعد از سلام و احوالپرسی آقای مکارم خدمتشان عرض کردند: ما را نصیحت بفرمایید. ایشان فرمودند: «موت هادم لذات»[19] است. دیگر ایشان چیزی نگفتند و آقای مکارم و طلبهها هم چیزی نگفتند و همه ساکت بودیم. بعد از خدمتشان مرخص شدیم».
بعد مرحوم آقای گنبدی فرمودند واقعاَ همین طور است هادم لذات است، الان مدتی است من دیگر چشم و گوشم درست کار نمیکند و مطالبی بیان فرمود.
در گوشه اتاقشان دیدم کتاب تاریخ مفصل همدان خدمتشان بود. از شخصی که داخل اتاق بود ـ پسر یا نوه ایشان بود ـ سوال کردم این کتاب را برای ایشان میخوانید و آیا ایشان حاشیه بر این کتاب نوشته است یا نه؟ او درست متوجه نشد. از خود آقای گنبدی پرسیدم. ایشان فرمود: خیلی کتاب خوبی است و خیلی مرحوم آقای صابری زحمت کشیدند و بسیار از آیت ا... صابری تجلیل کرد. من عرض کردم همین طور است، اما نواقص و مستدرک هم لازم دارد. فرمود: مستدرکش را شما بنویسید.
خاطرم هست که عدهای از طلبههاخدمت ایشان فلسفه می خواندند. با یکی از طلاب خدمتشان رسیدم ایشان از درس و بحثش پرسید و وقتی. متوجه شد علاقمند به فلسفه است و مقداری فلسفه خوانده, خیلی خوشحال شد و فرمود: «اگر علاقه دارید فلسفه را بخوانید, نگذارید فلسفه از بین برود, برخی نسبت به این علم حسادت می کنند, مانعتراشی میکنند». و خیلی تشویق و تاکید کردند. بعد فرمود: در روایت داریم «الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ بَيْنَ جُمَادَى وَ رَجَب»[20] یکی از مصادیق ش همین سیلی بود که امسال در لرستان و خوزستان اتفاق افتاد که بین ماه جمادی و رجب بود.
اهل مزاح و شوخی و خنده نبودند، گاهی اوقات از باب ادخال سرور از لطایف و مزاحهای علما خدمتشان عرض میکردم، خیلی استقبال نمیکردند. مطلبی را از قول برادرشان از آیت ا... بروجردی نقل کردم فرمود: نه اینگونه مطالب به آیت ا... بروجردی نمیخورد ایشان شانش اجل بود. مطایبه و مزاحی بین مرحوم آقا میرزا عبدالرزاق اصفهانی و مرحوم حاج آقا شیخ حسین عندلیب شده بود که خیلی خنددار بود خدمتشان نقل کردم، اما ایشان نخندید و استقبال نکرد و فرمود: «مرحوم آقا میرزا عبدالرزاق محدث شخصیت بسیار برجستهای بود عالمی بزرگ و فرزانه و صاحب تالیفات بود. ایشان همیشه در راه قرآن میخواند. هر وقت ایشان را میدیدیم قرآن دستش بود. آقا میزا عبدالرزاق فرمودند: اگر وقتی که مرا در قبر می گذارند و آن دو ملک می آیند من میگویم صبر کنید که مقداری قرآن بخوانم. من عرض کردم: نکیر و منکر میفرماید؟ فرمود: دو ملک برای مومنان بشیر و مبشر و برای کفار نکیر و منکر.[21] عرض کردم که ایشان می فرمود: «من در راه رفتن به منزل سوره یس را میخوانم، تجربه کردهام هر وقت به در خانه می رسم به این آیه می رسم{هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُون}.[22]
راجع به کتاب کرامت های آموزنده ایشان انتقاداتی از جهت وثوق بعضی مطالب داشتند و معتقد بود مطالب موثق باید نقل شود و نقل بعضی از مطالب و کرامات موثق ثمری ندارد و گاهی اوقات اثر عکس دارد و حمل بر خودستایی میشود. سوال کردم: «داستانی که در این کتاب آمده که امام خمینی خدمت والد شما رسیده بودند درست است»؟ فرمود: «من نبودم و این واقعه را شنیدم. خدمت همسایه امام خمینی بودیم و زیاد خدمتشان بودیم اما مع الاسف این مطلب را از ایشان نپرسیدم.
از ایشان سوال کردم: آیا جنابعالی مرحوم آقا سید باقر فاضلیان ـ پدر آیت ا... فاضلیان ـ را دیده بودید؟ فرمودند: «بله محله گازران که بودیم یک دهه مرحوم آقامیرزا عبدالرزاق ایشان را دعوت کرده بود و مرحوم آقا سید باقر مسجد حاجی منبر میرفت و من پای منبر ایشان بودم. یک شب آیه شریفه {لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّون}[23] را تفسیر و معنا کرد و بعد مطلب را به اینجا رساندند که امام حسین(ع) محبوبترین چیزش یعنی حضرت علی اکبر (ع) را در راه خدا انفاق کرد تا به برّ نیل یابد و گریز به مصیبت این گونه بود. بعد از منبر هم چراغ میگرفتند و ما با ایشان میرفتیم.
خاطرات
در کتاب عزیز کرده زندگی نامه شهید حاج حسن تاجوک آمده است: «اکبر آقا هفت روز بعد از تولد پسرش همه فامیل و همسایهها را دعوت کرد و مهمانی داد به دنبال روحانی مسجد امام حسین(ع) آقای گنبدی هم رفت و او را به خانه آورد تا در گوش پسرش اذان بگوید».[24]چند ماه قبل واد من من جناب حجت الاسلام و المسلمین حاج سید محمد حسن فاضلیان با جمعی از آقایان خدمتشان رفته و در مسجد ایشان منبر رفته بودند. بعد خدمت ایشان رسیده بودند، والدم تعریف کرد: «من قصیدهی کوثریه مرحوم سید رضا موسوی هندی[25] را میخواندم و ایشان ترجمه می کرد. در پایان این اشعار این دو بیت شعر را خواندم:
كف لطمت عين الزهراء كانت للبغي هي المصدر
و الكسر بأضلاع الزهراء أبد الآباد فلا يجبر»
ایشان فرمود: این ابیات سید رضا هندی نیست و من اصرار داشتم که از اشعار ایشان است».[26] (مرحوم گنبدی در ادبیات متبحر بود و به دیوان سید رضی که ابیات مشکلی دارد مسلط بود وخیلی علاقه داشت و همیشه در اتاقشان بود. پدر ایشان هم کتابی در شرح مشکلات دیوان سید رضی نوشته است) سپس ایشان جملهای را به پدرم از قول حقیر نقل کرده بودند که فلانی به من گفت: آیت ا... آخوند نتیجهی حوزه علمیه قم بود و پدر شما هم حاصل حوزه علمیه نجف است و شما محصول این دو حوزه و نتیجه حوزه علمیه قم و حوزه علمیه نجف میباشید. ایشان از این جمله خوشحال بود.[27]
گاهی اوقات ایام تابستان که خدمتشان میرسیدم ایشان از درس و بحث سوال می کردند، عرض کردم: «تابستانها درسهای حوزه قم تعطیل است، یکی از آقایان شوخی میکرد و میگفت: کسی که تابستانها در قم میماند یا خیلی عاشق درس و بحث است یا اینکه جایی ندارد برود». ایشان فرمود: «یا این که دیوانه است در آن هوای گرم قم میشود ماند، تابستان در قم جای ماندن نیست».
مدتی در بیمارستان بودند و بعد از مرخص شدن بدنشان خارش داشت و حالشان مساعد تقریباً در اتاق دراز کشیده بودند لذا خیلی مزاحم نشدیم که موجب اذیتشان شود هر چند که مایل بودند صحبت کنند و عصر بود مایل بودند شام خدمتشان باشیم.
شب دوازدهم محرم برای نماز مغرب و عشا خدمت ایشان رفتم. بعد از نماز فرمودند: امشب شب آخر مجلس ماست و من هم حالم مساعد نیست اگر شما وقت دارید منبر بروید؟ من خدمتشان عرض کردم: آمدهام فیض ببرم نه اینکه مردم را از فیض شما محروم نمایم. ایشان فرمود: من حالم مساعد نیست. من ادب را در امتثال دیدم. ایشان منزل تشریف بردند. در منبر از ایشان و خاندانشان تجلیل کردم و عرض کردم قدر ایشان را بدانید و استفاده کنید و این حدیث را خواندم که امام صادق (ع) فرمودند: سه چيز به خداى متعال شكايت میبرند: مسجد ويرانی كه مردمش در آن نماز نميخوانند و عالم در ميان نادانان و قرآنی که گرد بر آن نشيند و كسى آن را قرائت نكند.[28]
بعد از منبر خدمت حاج آقا محسن آقا زاده ایشان عرض کردم: اگر آقا بیدار هستند از ایشان خداحافظی کنم و بی ادبی نشده باشد. آقا محسن فرمود: نخیر استراحت میکنند. عرض کردم: پس از ایشان خداحافظی بفرمایید. بعد با رفقا بیرون مسجد مشغول تعریف شدیم. بعد از حدود یک ربع آقا محسن میخواست منزلشان برود، ما را بیرون مسجد دید، فرمود: نمیدانستم تشریف دارید، آقا جلسهای داشتند و استراحت نکرده و منتظر هستند دنبالشان بیایند، سراغ شما را گرفت، من گمان کردم شما رفتهاید، البته گفتم که میخواستیم خدمتشان برسید. این خاطره هم دلالت بر ذره پروری ایشان دارد. لله دره و علیه اجره
ملاقات آخر
آخرین دیدار ما یک هفته قبل از فوت ایشان بود. بعد از پیاده روی اربعین شب جمعه یک ربع قبل از نماز مغرب و عشاء مسجدشان رفتم. دم در مسجد به ستون اول مسجد تکیه زده بودند و تقریباً پشتشان به در ورودی بود، خدمتشان نشستم و سلام عرض کردم. ایشان هم مانند همیشه با بزرگواری حال و احوال کرد و احوال حلج آقا را جویا شد و از درسها پرسید. عرض کردم درسها این ایام تعطیل است منهم از کربلا میآیم. سوال کردن از وضع عراق و پیاده روی کربلا و علمایی که در پیاده روی شرکت میکنند سوال کردند. مطالبی خدمتشان عرض کردم احوال ایشان را پرسیدم. فرمود: «حالم مساعد نیست چشم دیگر کار نمی کند گوش نمیشنود «وَ اجْعَلْ سَمْعِي وَ بَصَرِي الْوَارِثَيْنِ مِنِّي»[29]».
برخی افراد که وارد مسجد میشدند عرض ارادت میکردند ایشان هم نمیشنید یا جواب نمیداد. من عرض ارادتشان را خدمت آقا میگفتم. فرمود: حالم مساعد نیست نمیتوانم دیگر با همه حال و احوال کنم. شخصی خدمتشان سلام داد و جواب گرفت، خواست دست بدهد و یا دست آقا را ببوسد ایشان دست نداد، وقتی او رفت به من فرمود: «من چشمم درد میکند و اشک میآید مرتب دستم را به چشمم می مالم نمیتوانم با همه دست بدهم». شخص دیگری وارد مسجد شد و گفت: آقا خدا به من نوزادی داده است و دعای چله بری میخوام. ایشان سوال کرد: پسر است یا دختر است؟ او جواب داد، ایشان دعایی از جیب قبایش بیرون آورد و به آن شخص داد، او پولهایش را از جیبش بیرون آورد و گفت: آقا چقدر میشود؟ این بزرگوار بدون اینکه چیزی بفرمایند فرمود: پولی نیست. (حیا در مقابل ایشان مانع شد که به آن شخص تذکر بدهم که این چه رفتاری در محضر علما است چرا تعبیر به دعای چله بری میکنی؟ چرا ادب محضر علما را نگه نمیداری این چه وضع هدیه دادن است، ایشان عالم است دعا نویس که نیست، بقالی که نیامدی جنس بخری؟!!! الان ناراحتم که چرا تذکر ندادم) وقت رفتن خواست به ایشان دست بدهد. گفتم:آقا دست نمیدهند و او بلند شد و رفت. به مزاح عرض کردم: آقا دعای بی نیاز؟ فرمود: بله گفتم زودتر رهایم کند. مطالبی خدمتشان راجع به علمای قدیم همدان و تاریخ همدان و مرحوم آقای آقا سید باقر فاضلیان صحبت شد. هنگام نماز شد، ایشان فرمود: بفرمایید شما نماز بخوانید. عرض کردم: برای استفاده خدمتتان رسیدیم. بعد از نمازخداحافظی کردیم و ایشان منزل تشریف برد و این آخرین دیدار ما با این بزرگوار بود. رحمه ا... علیه و حشره مع اولیائه.
[2]امام محمد باقر از پدرانش از امیر مومنان () نقل کرد که فرمودند: «خدای تبارک و تعالی چهار چیز را در چهار چیز پنهان داشته است... 4- و ولی خود را در میان بندگان خود پنهان داشته پس به هیچ بنده ای از بندگان خدا با چشم حقارت منگر که شاید همان ولی خدا باشد و تو ندانی. خصال ج 1 ص 209.
[3]عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ () قَالَ: عَالِمٌ يُنْتَفَعُ بِعِلْمِهِ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِينَ أَلْفَ عَابِدٍ. کافی ج 1 ص 33.
[5]قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (): «وَ مَنْ أَكْرَمَ عَالِماً فَقَدْ أَكْرَمَنِي وَ مَنْ أَكْرَمَنِي فَقَدْ أَكْرَمَ اللَّهَ وَ مَنْ أَكْرَمَ اللَّهَ فَمَصِيرُهُ إِلَى الْجَنَّة». جامع الاخبار شعیری ص 38.
[7]همانند استادش علامه طباطبایی که علامه تهرانی دربارهی او مینویسد: «شنيديم: آن سيّدى كه از تبريز آمده و نقشه مدرسه حجتیه را كشيده است، به نام قاضى معروف و در رياضيّات و فلسفه زبردست، و نيز درس فلسفهاى در حوزه شروع كرده است. اشتياق ما براى ديدار و ملاقات با او زياد شد؛ و مترصّد بوديم به منزلش برويم و به بهانهاى از او ديدار كنيم. ... چون به منزل ايشان وارد شديم، ديديم كه اين رجُل معروف و مشهور همان سيّدى است كه ما همه روزه در كوچهها در بين راه او را مىديديم، و ابداً احتمال نمىداديم كه او از اهل علم باشد، فضلًا از تبحّر در علوم. با عمامه بسيار كوچك از كرباس آبى رنگ، و تكمههاى باز قبا، و بدون جوراب، با لباس كمتر از معمول، در كوچههاى قم تردّد داشت؛ خانه نيز بسيار محقّر و ساده.
ما معانقه كرديم و نشستيم و گفتگو و سخن از اطراف و جوانب پيش آمد، ديديم: نه، واقعاً اين مرد، جهانى است از علم و درايت و ادراك و فهم؛ و براى ما خوب مشهود شد كه «هر آنكو ز دانش برَد توشهاى جهانيست بنشسته در گوشهاى. مهر تابان ص13 و 14.
[8]داستانی از خاتم الفقها و المجتهدین شیخ اعظم انصاری در ذهنم تداعی شد که در کتاب زندگانی و شخصیت شیخ انصاری آمده است: «چند روزی شیخ دیرتر از وقت مقرر برای تدریس به حاضر می شد. از وی سبب را پرسیدند؟ فرمود: یکی از سادات به تحصیل علوم دینی هم مایل گشته و این امر را با چند نفر در میان نهاده تا مقدمات برایش درس گویند ولی هیچ یک از اینان حاضر نشدند بدین جهت خودم متصدی این امر شده و درس او را به عهده گرفتهام. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری ص 78.
[9]بعدها ماجرای آیت الله العظمی بهجت را از چند طریق موثق شنیدم و شاید از خود مرحوم آقا جلال هم سوال کردم. درس آیت الله بهجت هم میرفتم اما دقیقاً یادم نیست این مطلب را از زبان خود آن بزرگوار شنیده باشند.
[10]«الصيدلية المجربة» معروف به «الموجز في الطب» يا «الموجز القانون» از جمله آثار مشهور فيلسوف بزرگ اندلسى ابن نفيس قرشى (607-687ق) است. این کتاب خلاصه نظريات فيلسوف و طبيب مشهور ابن سينا است كه ابن نفيس آن را تدوين نموده است. البته از آنجا كه وى در كتاب «شرح تشريح قانون» به تفصيل به مباحث تشريح پرداخته است در اين اثر مباحث تشريح را مطرح نساخته است. كتاب الموجز از مهمترين متون طب قديم است و برخی آن را از بهترين نگاشتهها در دانش طب میدانند. اين اثر مورد توجه اطباى بسيارى قرار گرفته و بارها مورد شرح و تحشيه واقع شده است. اين اثر علاوه بر آنكه ناظر به مباحث قانون است و از سويى تلخيص آن به شمار مىرود، از سوى ديگر حاوى تجربيات و نظريات ابن نفيس است كه اين بر ارزش آن مىافزايد.
[11]دست خط ایشان در کرامتهای آموزنده ص 17 موجود است.
[12]مع علماء النجف الأشرف، ج2 ص 444.
[13]اشاره به حدیث نبوی «الآباءُ ثَلاثَةٌ: أبٌ وَلَّدَكَ، و أبٌ زَوَّجَكَ، و أبٌ عَلَّمَكَ». [تحریر المواعظ العددیّه ص247]
[14]شاید منزل پدرشان در محله پای مصلی بوده بوده است.
[15]آيتاللّه و آیت الحق حاج سيّد على عربزاده همدانى، از نوادر روزگار و علمای بزرگ از شاگردان مرحوم ملا حسينقلى شوندی همدانى بود. وی حدود 11 سال در سفر و حضر ملازم آخوند بود و به غير از درس و بحثهاى رسمى حوزه از سير و سلوك و حالات آموزنده و مفيد كسب فيض مىكرد.وی همچنین از شاگردان عرفان و فقه حاج سيد احمد كربلايى و همدوش و هم درس با ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى و حاج آقا حسين قمى بود و با بزرگانى از جمله مرحوم آقاى شيخ محمد بهارى همدانى حشر و نشر داشت.
[16]القَبَسات از مهمترین آثار میرداماد، از فیلسوفان مشهور دوره صفویه، است. میرداماد در این کتاب کوشیده است مساله قدیم بودن خداوند و حادث بودن جهان و چگونگی صدور آن از باری تعالی را به مدد اصول فلسفی و قواعد عقلی اثبات کند. این کتاب در ده باب تنظیم کرده و هر بابی را به عنوان "قَبَس" خوانده است. شرحها و حاشیههای متعدد از فلاسفهی نامی بر این کتاب نشان از اهمیت این کتاب در فلسفه اسلامی دارد و مشکل بودن مطالب آن مشهور است.
[17]از بزرگان و علمای همدان پدر زن شهید آیت الله مفتح.
[18]شیخ علی قمی، فرزند محمدابراهیم، (۱۲۸۳ق- ۱۳۷۱ق)، وی عالم زاهد و فقیه جلیلالقدر، محدث رجالی، محقق متتبع، زاهد معروف که مدام به جهاد به نفس، مراقبت و سلوک عرفانی مشغول بود. وی مقدمات علوم ديني را نزد پدرش در دوره سطح را در محضر جماعتي از اهل علم در تهران آموخت. بعد از فوت پدر راهی نجف شد و فقه و اصول را از محضر مراجعی چون ميرزا حبيبالله رشتي, شيخ عبدالله مازندراني, آخوند خراساني, ميرزا حسين خليلي و علم حدیث را از ميرزا حسين نوري آموخت. وی از شاگردان عرفان ملا حسينقلي همداني بود.
[19]یعنی مرگ ویران کننده و نابود کننده شهوت است, اشاره به حدیث نبوی که پیامبر اکرم این مطلب را مکرر میفرموده است.امیرمومنان() در نامهای به اهل مصر و محمد بن ابی بکر نوشتند: «كَفَى بِالْمَوْتِ وَاعِظاً، وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كَثِيراً مَا يُوصِي أَصْحَابَهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ، فَيَقُولُ: أَكْثِرُوا ذِكْرَ الْمَوْتِ، فَإِنَّهُ هَادِمُ اللَّذَّاتِ، حَائِلٌ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الشَّهَوَاتِ». امالی طوسی ص 28. یاد مرگ بهترین موعظههاست و پیامبر اکرم () مکرر سفارش به یاد مرگ میکردند و در روایت علتش اینگونه آمده که : «فَمَا ذَكَرَهُ عَبْدٌ عَلَى الْحَقِيقَةِ فِي سَعَةٍ إِلَّا ضَاقَتْ عَلَيْهِ الدُّنْيَا وَ لَا فِي شِدَّةٍ إِلَّا اتَّسَعَتْ عَلَيْه». مصباح الشریعه ص 172.
[20]از خطبه امیر مومنان() بعد از نهروان . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 6 ص 135.
[21]في بعض الأخبار إن اسمي الملكين اللذين ينزلان على الكافر ناكر و نكير و اسمي الملكين اللذين ينزلان على المؤمن مبشر و بشير. اعتقادات صدوق ص 99.
[23]سوره آل عمران ابه 92.
[25]سیدرضا موسوی هندی (۱۲۹۰ –1362 ق) عالم و شاعر عراقی است. کار شعر و ادب تا آنجا اوج گرفت که وی را از بزرگترین پایهگزاران نهضت ادب عربی در آغاز قرن بیستم میلادی دانستهاند. قصیدها و مدایح و مرثیههای او را خطباء و ادباء و طلاب قبل از اینکه چاپ شود، دستنویس میکردند، حفظ مینمودند و در همه مجالس و محافل دینی، قرائت میگردید. آنچه بیشتر مایه شهرت او گردید، قصیده کوثریه او بود و سبب سرودن این سروده پرحماسه هم این بود که شیخ عبدعلی آل حاج منصور پاشا که احتمالا از شیوخ قبائل عرب بوده، بخاطر عشق و علاقه خود به علم و ادب، علماء و دانشمندان را به خانه خود دعوت میکرد و محفل علم و ادب تشکیل میداد.
سال ۱۳۳۵ هجری بود, در یکی از جلسهها سخن از شیخ کاظم ازری، حکیم و شاعر بلندپایه عرب (۱۲۱۲ - ۱۱۴۳) به میان آمد، یکی از دانشمندان اظهار تاسف کرد که چرا اکنون کسی را نداریم که کار ازری را انجام دهد و جای او را بگیرد؟ سیدرضا هم که در آنجا حضور داشت از آن اظهار تاسف ناراحت شد و به خانه رفت و با فکر و اندیشه حساب شدهای تا به صبح بیدار ماند و هنوز آفتاب، طلوع نکرده بود که قصیده کوثریه را سرود و به پایان رسانید و سه روز بعد آن را در حضور جمعی از دانشمندان و اهل ادب خواند و همگان را مات و شگفت زده کرد. خبر آفریده شدن چنین چکامهای به گوش دیگران رسید، افراد برای تهیه آن مراجعه میکردند و قصیده آنقدر مورد توجه مردم واقع شد که یکی از روزنامههای نجف اقدام به چاپ آن نمود و هنوز هم بعدراز گذر این شعر جذاب و شنیدنی است.
[26]کتاب دیوان سید رضای هندی را حقیر دارم و قصیدهی کوثریه در ابتدای این کتاب می باشد اما این دو بیت ضمن این اشعار ذکر نشده است. هرچند که دیدم برخی این دو بیت را در پایان قصیدیه کوثریه ذکر نمودهاند. به نظرم این دو بیت از شاعری دیگر می باشد که در استقبال این سبک و سجع شعری این دو بیت را سروده است.
[27]البته حقیر این جمله یادم نیست و این نشان از حافظهی مرحوم گنبدی دارد.
[28]عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ()قَالَ: ثَلَاثَةٌ يَشْكُونَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَسْجِدٌ خَرَابٌ لَا يُصَلِّي فِيهِ أَهْلُهُ وَ عَالِمٌ بَيْنَ جُهَّالٍ وَ مُصْحَفٌ مُعَلَّقٌ قَدْ وَقَعَ عَلَيْهِ الْغُبَارُ لَا يُقْرَأُ فِيهِ. کافی ج 2 ص 613.
[29]فرازی از دعای عرفه امام حسین (). واقعا دعای ایشان هم مستجاب شد چون گوش ایشان حتی نیاز به سمعک نداشت و چشمش بدون عینک میدید.
|