آدمیزاده با وجود فراگیری فوت و فنهای بسیار برای اشتغال و پرداختن به یک حرفه مشخص، ولیکن همگان استعداد و نبوغ یکسان در یک رشته مشترک را ندارند و کیفیتها متفاوت خواهد بود ما ایرانیها در فرهنگ غنی خود از قدیم الایام در هر زمینهای دارای ضربالمثلهای شیرینی هستیم که بیانگر دقت نظر و مهارتآموزی و گزینش و تجربه هر کس برای حرفهای خاص میباشد و سرآمد تمام این ضربالمثلها شعر ناب مولاناست که از قول درویشی میگوید: «هر کسی را بهر کاری ساختند/ میل آن را در دلش انداختند» یا مصادق دیگری که بین مردم رایج است و زیاد به کار میرود مثل«هیچ آهن خنجر تیزی نشد».
تأمل بر این اشارههای معنادار در فرهنگ و ادب ایرانی گویای یک نکته مهم نیز میباشد، اینکه نظام و دوام و بقای این ملک کهن و پرآوازه حاصل تلاش و هنر و صنعت انسانهای بزرگی است که بدون اطلاع و بدون ذوق و احساس مسئولیت عمیق دست به کاری نزدهاند و آگاهانه راه و روش و حرفهای را برای خود انتخاب کردهاند.
متأسفانه در جامعه امروز ما اینچنین نیست و به معنای واقعی تقسیم مسئولیتها و سپردن هیچ کلیدی به دست صاحبان امور بر اساس شایستهسالاری واقعی صورت نگرفته است.
امروزه به نظر میآید کمتر کسی بر اساس اشتیاق قلبی و هنر واقعی کاری را به عهده گرفته باشد و از هر کس سوال میکنیم، پاسخ میدهد «این هم شد کار!!!» بنابراین با اطمینان و با استناد به تمام دیدهها و شنیدهها باید بگوییم در شرایط روز جامعه ما نه آن جوان خام میوه فروش در بازار سرگذر با آن ادبیات و فرهنگ خاص خود، اینکاره است! و نه آن راننده تاکسی بیسیم که کرایه معمول و رایج در شهر را به ظن اینکه کافی نمیباشد، توی صورت پیرزن مسافر پرتاب میکند، اینکاره است! و نه حتی برخی آقایان پزشک که تصور دارند از تمام نوع بشر طلب کار هستند و افسوس میخورند که چرا یک تاجر بزرگ نشدهاند و از بد روزگار لباس طبابت به تن کردهاند.
بدون شک بسیاری از مدیران ما نیز از سر بیکاری و باری به هر جهت از تمام دنیا روی برگردانده و به پشت میز ریاست خزیدهاند، چرا که وقتی با اکراه و اجبار زیر نامه درخواست اربابرجوعی را امضاء میکنند، میشود بوضوح شدت دلخوری و خستگی و بزرگی و انفاق ناگزیر او را از لابلای خطوط درهم چهرهاش احساس کرد!
چنین وضعیتی و چنین بهم ریختگی و از هم گسیختگی در ساز و کارهای اجتماعی نتیجه نابرابری و ناهماهنگی و موزون نبودن پروسه گزینش در مصدرهای اجرایی از کف جامعه تا سطح تصمیمگیریهاست و نمونه آن در سطوح عالی نیز همان خروجی دانشگاههای ماست که بر اساس نیاز واقعی جامعه و بازار کار شکل نمیگیرد و معلوم است که یک جوان تحصیلکرده وقتی چند سال طعم تلخ و کشنده بیکاری را مزه مزه میکند سرانجام به هر کاری تن خواهد داد و مجبور هم خواهد بود که با سمبل کاری، شغل دور از ذهن خویش را یک جوری رفع و رجوع کند.
با این حال تا دیرتر از این نشده و کارها خرابتر از این نشده، میشود گفت با دخالت و مسئولیت دستگاههای مربوطه در هر حوزه و برگزاری کارگاههای آموزشی و توجیهی ذهنیت سازی کرده و باعث شد تا ضریب خطا و بیراههها در جامعه کاهش یابد.
|