حسین صیفیکار، خیر ۶۸ ساله همدانی است که مازاد درآمدش از معدن سنگ را صرف امور نیازمندان میکند و هیچگاه دست رد به سینه آنها نمیزند چون معتقد است مأموریتی از جانب خداوند دارد که باید انجام دهد.
دخترک دست در دست مادر از خیابانی رد میشوند، مرد خیره به دخترک به فکر فرومیرود، با خود میپرسد چرا فکش انحراف دارد؟ لابد شکسته یا مشکل مادرزادی است؟ تاب نمیآورد و صدایشان میکند چون معتقد است نباید از کنار این صحنه بیتفاوت بگذرد.
دنبالشان میرود و میگوید: «خانم! ببخشید چند لحظه... میتوانم بپرسم صورت دختر گلم چه شده؟» مادر ابتدا تعجب میکند اما با اینحال جواب میدهد: «شکستگی و انحراف» علت را میپرسد و ادامه میدهد: «با برادرش بازی میکرد که تلویزیون روی صورتش افتاد و اینطور میشود» مرد میپرسد: «دکتر رفتهاید؟» که جواب میشنود: «بله! اما خرج دارد، همسرم از عهده مخارجش برنمیآید میلیونها تومان پول میخواهد» مرد در پاسخ میگوید: «هزینهاش را به من بسپارید شما دنبال عملش باشید» تعجب زن چندبرابر میشود، مگر او کیست؟ اصلا چرا باید هزینه درمان دخترش را پرداخت کند؟ دودل میشود، میماند که چه جوابی بدهد؟ مرد که متوجه موضوع میشود به او اطمینان میدهد که پای حرفش هست و حتما این کار را انجام خواهد داد.
حالا هم صورت دخترک خوب شده و از این بابت بسیار خوشحال است، انگار تمام دنیا را به او داده باشند؛ در صحبت با ما با ذوق و شوق میگوید: همیشه «عمو» صدایم میکند.
خانمی تماس میگیرد و پشت تلفن با بغض و گریه از ورشکستگی همسرش حرف میزد، اینکه چطور وامی را از بانک گرفته اما نتوانسته اقساطش را بدهد و حکم جلبش آمده و باید به زندان برود، میگوید از طریق آشنایی متوجه شده او میتواند کاری انجام دهد چون مشکل خیلیها را حل کرده. مرد او را به آرامش دعوت میکند و میگوید «دخترم! آرام باش و بگو چه اتفاقی افتاده؟» همه ماجرا را با جزئیات تعریف میکند. مرد پیگیر مسأله میشود و سعی میکند بانک دیرکرد را از او نگیرد و ببخشد و بقیه بدهی را که بیش از ۱۲۰ میلیون تومان میشود خودش پرداخت کند تا این خانواده از هم نپاشد.
دختر جوانی یک دست ندارد، مشکلش مادرزادی است، مرد پیگیر میشود دستی مصنوعی برایش پیدا کند، باید دستی متناسب با دست دیگرش باشد، از طریق رایزنی با پزشکان همدان و اصفهان و حتی خارج از کشور بالاخره آنچه را میخواهد پیدا میشود، مهم نیست چقدر هزینهبر باشد، باید بهترینش را تهیه کند آخر هم به آنچه میخواهد دست مییابد، بهتازگی هم شنیده آن دختر ازدواج کرده و کلی هم ذوق دارد که بالاخره مشکل او حل شده است.
صاحبخانه اثاثیه منزل خانوادهای را بیرون میریزد باز هم یک تماس و مشکلی که رفع میشود، جوانی گرفتار اعتیاد میشود و در آستانه فرو رفتن در منجلاب، ناجی پیدا میشود و او را به زندگی برمیگرداند، نوعروسی جهیزیه ندارد و در عرض چند روز این مشکل هم حل میشود و باز هم پای این مرد در میان است....
آنچه خواندیم شرح حال روزهای اندکی از قهرمان قصه ماست، حسین صیفیکار ۶۸ ساله، کسی که دست رد به سینه نیازمندان نمیزند، دختران و پسران سرزمینش را فرزندان خود میداند و معتقد است باید برایشان کاری انجام دهد چون به قول خود مأموریتی از جانب خداوند دارد. تمام این خصوصیات را از پدر به ارث برده است و از همنشینی با پدر همسر بوده است.
این بزرگمرد همدانی ابتدا راضی به مصاحبه نبود، آخر معتقد است کار خیر باید فقط در محضر خداوند باشد اما پس از خواهش و توضیح اینکه حرفهای شما ممکن است موجب شود عدهای دیگر به کار خیر دعوت شوند، قبول کرد که چند کلامی صحبت کند.
بفرمایید چطور شد که تصمیم گرفتید به دیگران کمک کنید؟
تقریبا ۳۰ سال است که این کار را انجام میدهم، کارمند کمیته امداد بودم و از این طریق درد و مشکلات مردم را از نزدیک حس میکردم و دوست داشتم در حد توان کمک کنم.
وضعیت کاریام که بهتر شد صندوق قرضالحسنهای راهاندازی کردم تا مردم بخواهند بدون پرداخت سودی در قبال وامی که دریافت میکنند، مشکلاتشان را حل کنند. به دوستان و آشنایان و کسانی که اطلاع مییافتند چنین صندوقی وجود دارد وامهایی میدادم.
این کمکها از چه راهی تأمین میشد؟
مازاد حقوقم و درآمدی که از معدن سنگ داشتم، هر ماه چیزی را از حقوقم برای ماه آینده نگه نمیدارم و به افراد کمک میکنم؛ سعی میکنم خواروبار، پوشاک و اقلام مورد نیاز را به دست نیازمندان برسانم.
کسانی که نیاز به کمک داشتهاند چطور با شما ارتباط گرفتهاند؟
از طریق افراد معرف؛ دوست و آشنا، مراکز خیریه آبشار عاطفهها، ترنم محبت، کمیته امداد و بهزیستی و... اقلام تهیه شده بین نیازمندان توزیع میشد. تا به امروز آنچه در توانم بوده را بخشیدهام و خداوند را هم به خاطر این لطف شاکرم.
از طریق مسجد و حسینیه اگر اجاره منزل، پول آب و برق و گاز کسی عقب بیافتد اطلاع پیدا میکنم و سعی میکنم آنها را هم پرداخت کنم.
صندوق قرضالحسنهام مدتی سرپا بود و توانستم کمکهای خوبی داشته باشم اما متأسفانه سپس مجبور شدم آن را جمع کنم چون شرایطی بهوجود آمد که دیگر نتوانستم ادامه ،دهم دلیلش هم این بود که افرادی انتظاراتی داشتند و من هم توانم پایین آمده بود و نمیتوانستم کاری کنم که مشکلات عده زیادی حل شود.
با انجمن زندانها هم ارتباط دارم و از این طریق به کسانی که بیگناه در بند هستند کمکهایی میکنم، با کمیته امداد منطقه یک ارتباط دارم و از کسانی که هزینه تعمیر خانه، برقکشی و پول آب و برق و گاز را ندارند، حمایت میکنم.
از طریق ارتباطی که با مؤسسه خیریه آبشار عاطفهها داشتم توانستم 2 جهیزیه برای 2 خانواده نیازمند تهیه کنم، خوشبختانه در جشن میلاد امام رضا(ع) هم مبلغ ناچیز به مددجویان این مؤسسه کمک کردم.
مددجویان مؤسسه خیریه «آبشار عاطفهها» به ۵ یا ده میلیون تومان یا مبالغی که نیاز داشتند را بهصورت ده ماهه وام میگرفتند و سودی هم نمیگرفتم تا مشکلاتشان حل شود.
این اقدامات تشکیلاتی انجام میشود؟
هیچ تشکیلاتی در کار نیست تا آنجایی که از دستم برآید کارهایی انجام میدهم و خدا بخواهد تا زنده هستم این کار را ادامه خواهم داد.
افراد دیگر هم با شما در کار خیر سهیم هستند؟
تنها 2نفر که ماهانه مبالغی را کمک میکنند اما راستش مایل نیستم سمت خیرین بروم و از آنها کمک جمع کنم چون معتقدم آنچه متعلق به خودم هست را باید ببخشم؛ آنچه در توانم باشد دریغ نمیکنم و تنها خودم و خدای خودم در جریان هستیم.
سعی کردهام بیشتر خودم کمک کنم، آن هم با حقوق مازادم و به کسی رو نیندازم. مشکلات خرد را حل میکنم و از کسی مددی نمیگیرم.
چرا سعی نکردید خیرینی را هم جذب کنید و با هم کار انجام دهید؟
با شیوه فعلی مبلغی که میخواهم کمک کنم متعلق به خودم است اما وقتی مال کسی داخل آن میآید مسئولیتش سنگین میشود اگر یک نفر که نیازمند نباشد و اشتباهی مبلغی را ببرد برایم مسئولیت شرعی دارد و گیر آن میافتم.
وضعیت مالی خیلی خوبی دارید که دست رد به سینه کسانی نمیزنید؟
خدا را شاکرم، اما به آن صورت خیر، کارمند حقوقبگیر کمیته امدادم و جانباز، بنیاد شهید هم مبلغی پرداخت میکند، جانباز ۲۵ درصدم در حالت اشتغال. کمکها را خدا میرساند سهامدار معدن سنگ هستم که بعدها به آن رسیدم، بیشتر درآمدم از این راه صرف کار خیر شده است.
خرج خانهام مشخص است و ریز ریالی دارد، خوشبختانه همسر قانعی دارم که همین موضوع موجب شده مازاد حقوقم را برای ماه آینده نگه ندارم و همه را به نیازمندان ببخشم.
این روزها دغدغهام حل مشکل خانوادهای است که در منطقه پایین شهر همدان زندگی میکنند، 3 تا 4 نفر از اعضای این خانواده برای یک مبلغ ناچیز زندانیاند که با وکیلشان صحبت کردهام تا از شاکی رضایت بگیریم. قبلا هم با پرداخت مبلغی از بدهی کسانی که بیگناه زندان رفته بودند، رضایت شاکی را گرفته بودم.
- با لبخند میگوید نمیدانم چرا وقتی با مردم صحبت میکنم مشکل کسی را حل کنیم، خوشبختانه دست رد به سینهام نمیزنند و رضایت میدهند.
از خانواده خود برایمان بگویید آنها هم کارهای خیر انجام میدهند؟
سال ۵۷ ازدواج کردم و 2 فرزند دارم، یک دختر و یک پسر، پسرم دانشجوی دکتراست و مهندس برق و کارشناس توانیرو. دخترم ازدواج کرده و کنار ما در یک مجتمع زندگی میکند، خدا را شکر فرزندان صالحی دارم.
خبر دارم پسرم هم از طریق ارتباط با سازمان زندانها به زندانیان جرائم غیرعمد و نیازمند کمک میکند، خوشحالم که او هم در این راه قرار گرفته است.
درسی که از پدرم گرفتم کافی بود مسیرم را در این راه پیدا کنم. او سالها در منطقه باباطاهر قصابی داشت و ما هم همان منطقه زندگی میکردیم، دوست پدرم آقای رجبی که قنادی دارد از پدرم زیاد تعریف میکند. او میگفت سرمای سخت یکی از سالها دیدم پشت مغازه ما سگی با چند بچه گرسنه سروصدا میکنند، پدرم از مغازهاش گوشت و آبی برمیدارد و به طرفشان میرود، تا حدی به آنها گوشت میدهد که سیر شوند و از خوردن دست بکشند، این اتفاق کافی بود بیاموزم چطور زندگی کنم.
پدرخانمم هم پسرعموی مادرم میشود، مرد بزرگی بود و در کار خیر دست داشت، معلم قرآن بود، کنار این انسانها آموختم ببخشم و دل به دنیا نبندم.
این روزها برادرم با کمک دوستانش مجموعه خیریهای در حصار علیآباد دارند، آنها گروهی و از طریق مسجد مهدیه کار میکنند اما من خودم هستم و آنچه میبخشم هم اختیارش دست خودم است، چون معتقدم کمتر کسی باید متوجه کارهایم شود.
از خاطرات خود برای کمک به دیگران بگویید.
خاطره شیرینی که هیچگاه فراموش نمیکنم و در واقع جرقهای در ذهنم شد که به دیگران کمک کنم این بود که روزی در اردوگاه فجر از طریق کمیته امداد خدمتگزار عدهای از مددجویان بودیم. از قزوین میهمان ما بودند و مسابقهای برگزار شد که جایزه ما برای نفر اول دوچرخه بود، 2 نفر در آن مسابقه رتبه نزدیک به هم آورند که وقتی جایزه را تحویل نفر اول دادیم از گرفتن آن امتناع میکرد و به دیگری داد که او هم رتبه آورده بود، آن دیگری هم جایزه را نمیپذیرفت و دوباره به اولی برمیگرداند و این وضعیت دقایقی ادامه داشت، خیلی تحتتأثیر قرار گرفتم، با خودم گفتم آنها که در زندگی چیزی ندارند چطور از سهم خود میگذرند؟ به فکرم افتاد از هزینه شخصیام دوچرخه دیگری بخرم و به هر کدام جایزهای تقدیم کنیم، با هماهنگی مسئولان اردوگاه این کار انجام شد و به خاطر این کار بسیار خوشحال شدم، تا اینکه این ایده را رها نکردم و توانستم در حد توان کارهایی انجام دهم.
خاطراتم از اینگونه افراد زیاد است که اگر بخواهیم بنویسیم کتابی میشود اما واقعیتش این است به فکر خودنمایی نیستم.
برای کمک به دیگران دغدغه این را دارید که هزینه را از کجا تأمین کنید؟
بله در مواقعی اتفاق افتاده. چند روز پیش خبردار شدم صاحبخانه وسایل مستأجری را بیرون ریخته، بسیار ناراحت شدم و سعی کردم مبلغ اجاره را هر طور هست جور کنم. از طریق یکی از بستگان آن خانواده ۱۵ میلیون تومان به این خانواده رساندم؛ شناختی هم در مورد آنها ندارم.
رابط این خانواده چک یک ساله پیشم گرو گذاشته و گفته که تا پایان سال پرداخت میکنند، راستش چیزی که کمک میکنم را پیگیر نمیشوم برگردانند، اگر آورد که هیچ اگر نتوانست چکش را تحویل میدهم و مبلغی هم نمیگیرم.
این روزها مستأجرها با مشکلات زیادی مواجهاند، اگر وقت کردید یک روز بعد از ظهر سری به بازار روز منطقه ششصددستگاه بزنید و ببینید چه آدمهای نیازمندی که از ضایعاتی که پاکبانان جمع میکنند، برای مصرف خود برمیدارند.
متأسفانه این مسأله به مدیریت مسئولان کشور برمیگردد و باید مشکل را حل کنند.مردم با سختی روزگار میگذرانند و متأسفانه کرونا هم مشکلات را دوچندان کرده است. ازدواجهای ناموفق این روزها موجب شده تعدادی از جوانان به زندان بروند، متأسفانه بلندپروازیها از سوی برخی جوانان مشکلاتی را ایجاد کرده. از طریق ارتباطی که با ستاد دیه استان دارم سعی کردهام مشکلات جوانان را تا حد توان حل کنم.
گفتید برای نوعروسان نیازمند جهیزیه تهیه کردهاید از آنها برایمان بگویید.
سال گذشته مؤسسه خیریه «آبشار عاطفهها» شرایط سخت 2 خانواده را مطرح کرد که توانایی خرید جهیزیه را برای دخترشان ندارند، دست به کار شدم و آنها را به فروشگاهی معرفی کردم که یکی نزدیک ۱۲ میلیون تومان و آن یکی نزدیک ۹ میلیون تومان جهیزیه به انتخاب خود برداشتند و هزینه را پرداخت کردم.
شما مشکل یک دخترخانم که دستش قطع بود را هم حل کردید، در این زمینه برایمان بیشتر بگویید.
دختر خانمی تقریبا ۲۵ ساله، مادرزادی دست راست نداشت، بسیار تلاش کردم تا دست مصنوعی تهیه کنم. با آقای چمنی، متخصص پروتز بلوار خواجه رشید ارتباط گرفتم و چندین مرحله با اصفهان و حتی خارج از کشور صحبت کردیم تا دستی مطابق آن یکی دستش تهیه کنیم، خوشبختانه امسال هم ازدواج کرد و به خانه بخت رفت.
فرمودید پول آب، برق و گاز برخی نیازمندان را هم پرداخت میکنید، در اینباره هم توضیح میدهید؟
خانوادهای که پول آب، برق و گاز یا اجاره منزلش را نتواند بدهد از طریق تماسی که هیأت امنای حسینیهها و مساجد دارند و شرایط خانوادهها را شرح میدهند، این هزینهها را پرداخت میکنم.
با شیوع کرونا و افزایش نیازمندیها چه کمکهایی داشتید؟
در چند منطقه حاشیه شهر حوالههایی را بین مغازهها توزیع کردم و گفتم خانوادههایی که نیازمند هرکدام به مبلغ ۱۵۰ هزار تومان خواروبار ببرند.
متأسفانه با وضعیت اقتصادی امروز شرایط همه ما تغییر کرده و ضعیفتر شدهایم تا بیشتر کمک کنیم. قبلا مرغ و برنج هم توزیع میکردم و اکنون کمی وضعیت فرق کرده که البته معتقدم خدا روزیرسان است و برکترسان به رزقمان.
از فعالیتهایی که با کمک امور زندانها داشتید هم برایمان میگویید؟
بله... سال گذشته جوانی ۳۰ میلیون بدهی داشت، از خانوادهای متعهد و آبرومند بود، توانستم ده میلیون کمک کنم تا بدهیاش را بدهد و از زندان آزاد شود.
کسانی که با کمک من آزاد میشوند و یا خانه رهن میکنند یا از بیمارستان مرخص میشوند را رها نمیکنم و پیگیرم که زندگیشان را پیش ببرند و موفق باشند. سعی میکنم بدانم آیا مشغول کارند؟ مشکل دیگری دارند یا نه؟
برای چندین خانواده از طریق وام در منطقه امیداکباتان یا باباطاهر خانه گرفتهام تا خانهدار شوند چیزی که جوانان ما امروز در این حوزه با مشکل بزرگی مواجه هستند.
دلیل اینکه پیگیر کار برخی خانوادهها هستید، چیست؟
دلم میخواهد وقتی به کسی کمک میکنم بتوانند زندگی سالمی داشته باشند، اگر مشکلی باشد و توانم یاری دهد طور دیگری برایش حل کنم.
مهریه خانمی ۱۴ سکه بود و میخواست از همسرش طلاق بگیرد و مهریهاش را هم میخواست، با او خیلی صحبت کردم سر زندگیاش برگردد اما متأسفانه قبول نکرد، بار دیگر صحبت کردم که 5 سکه از مهریهاش را قبول کند و بقیه را ببخشد تا من آن را پرداخت کنم چون همسرش توانایی پرداخت نداشت، قبول کرد و طلاق گرفت. آن پسر را حمایت کردم که سر کارش باشد و خود را نبازد که خوشبختانه دوباره ازدواج کرد و زندگی موفقی هم دارد.
یک نفر با ۴۰ میلیون بدهی باید روانه زندان میشد، ۱۵ میلیون کمک کردم تا وام بگیرد و لحظه آخر زندان نرفت، کار کرد و قسطش را داد،اکنون هم که پیگیر کارش هستم خوشبختانه یک یا 2 قسط بیشتر نمانده که بدهیاش به بانک را تسویه کند. کارش در تهران گرفته و خدا را شکر زندگیاش میچرخد.
افراد معتادی بودند که بهمعنای واقعی زندگیشان نابود شده بود، آنها به جایی رسیده بودند که داشتند در منجلاب گیر میکردند که به لطف خدا توانستم دستشان را بگیرم و نجاتشان دهم، نزد مادر و همسر این افراد جایی فراهم کردم که سرگرم زندگی شوند و دنبال اعتیاد نروند، خوشبختانه یکی از آنها درحالحاضر کنار کارش، لیسانسش را هم گرفته، امیدوارم این کارها ذخیرهای برای آخرت و خانوادهام باشد.
تا حالا به این فکر نیفتادهاید که باید برای فرزندانتان پساندازی نگه دارید؟
آینده فرزندانم را تأمین کردهام، آنها هم باید خودشان همت کنند و دنبال کار بروند؛ خوشحالم که پسرم هم کم و بیش در مسیر کمک به نیازمندان قرار دارد، از دور نظارهگر کارهایش هستم که چطور از طریق امور زندان دست دیگران را میگیرد.
چطور شد که به جبهه رفتید و جانباز شدید؟
کارمند کمیته امداد بودم، راهی جبهه شدم، به خاطر اصابت خمپاره از ناحیه سر آسیب دیدم:؛ بنابراین مدتها مشکل اعصاب و روان داشتم. تا چند سال پیش هم هر ماه یک بار حالم خیلی بد میشد، اکنون هم در طول سال تقریبا 2 بار بیمارستان میروم و ۲۰، ۱۵ یا ۵ روز بستری میشوم، خدا را شکر حالم بهتر میشود و به خانه برمیگردم.
چطور با مؤسسه آبشار عاطفهها آشنا شدید؟
چند سالی است با این مؤسسه ارتباط دارم، مدتی سهمیه گوشت، روغن و برنج داشتم که بین مددجویان این مؤسسه و «ترنم محبت» توزیع میکردم.
روزگاری درآمد خوبی در معدن سنگ داشت، هرچه به دست میآوردم نگه نمیداشتم و به نیازمندان میدادم. اعتقاد داشتم معدن را خدا داده و باید برای رضای خدا خرج کنم، بیشتر کمکهایم هم از این راه بود اما کم کم درآمدم از آنجا کم و کمکهایم هم کمرنگ شد.
با این صحبتهایی که داشتیم گویا چندصد میلیون تومانی به نیازمندان کمک کردهاید؟
حساب نکردهام و نمیدانم. خیر... آن قدری هم نمیشود، گاهی با کمک خبرنگاران کمکهایی به مناطق محروم داشتهام، گاهی هم از معلولان در خرید ویلچر و تهیه دیگر مایحتاج حمایت کردهام.
مدت زیادی بود با نابینایان زیر نظر بهزیستی ارتباط داشتم و حمایتهایی میکردم، اکنون هم ارتباطم قوی است و هرازچندگاهی با آنها تماس میگیرم و نزدشان میروم و ساعتها کنار هم مینشینیم و تعریف میکنیم.
از کمکی که به دختربچه8 ساله داشتید تا فکش را عمل کند، بگویید.
روزی از خیابان رد میشدم که دیدم دختری فکش کاملا به سمت چپ آمده، از مادرش معذرتخواهی کردم و پرسیدم چرا فک فرزندت این مشکل را پیدا کرده که گفت «با برادرش بازی میکرد که تلویزیون روی صورتش افتاد و فکش اینطور شد، ما هم وضع مالی خوب نداریم که عملش کنیم» با دکتر گوشه در تهران تماس گرفتم و کارهای هماهنگی را انجام دادم تا عمل شود. آن موقع آن دختر 8 سالش بود و اکنون ۱۳ یا ۱۴ سال، بهتازگی برایم عکسش را فرستادند و دیدم خوشبختانه فکش خوب شده است.
تقریبا هرسال 3 نوبت ویزیت داشت که هر نوبت چند میلیون تومان خرجش بود، دلم طاقت نمیآورد که او را آنطور ببینم، بهویژه اینکه دختربچه بود و مظلوم! برایش تقریبا ۲۵ میلیون تومان خرج کردم تا خوب شود.
خانوادهاش هم تاحدودی هزینههای درمان را تأمین میکردند و خلاصه با هزینه زیاد خوب شد و چندین بار هم مؤسسه خیریه آبشار عاطفهها به این خانواده کمک کرد.
دلم برای دختر خیلی میسوخت، دوست داشتم برایش کاری کنم حتی اکنون هم مرا «عمو» صدا میکند و بهتازگی هم برایش گوشی خریدم و فرستادم.
بیشترین کمک شما به چه کسی بوده و چقدر هزینه کردهاید؟
مردی بیش از ۱۲۰ میلیون تومان بدهی بانکی داشت، با توجه به اینکه با مسئولان آنها ارتباط داشتم صحبت کردم تا سود بانکی را ببخشند و اینطور هم شد اما مبلغی که گرفته بود را باید پس میداد که بهصورت قسطبندی شده خودم پرداخت کردم.
ماهی یک میلیون و ۸۰۰ هزار تومان یا بیشتر به حساب بانکها واریز میکردم و هنوز پولم را از آن خانواده نگرفتهام. میگفتند با پولی که از بانک گرفته پدر خانمش در پردیس خانه خریده و او هم نتوانسته قسطش را بدهد من هم پیگیر نشدم چطور بوده و چه شده، چون قصدم کمک بود تا خانوادهای متلاشی نشود. بدهی او به 3 سال پیش برمیگشت و روزی خانمش تماس گرفت و گفت که همسرش ورشکست شده و زندانی خواهد شد که ما هم سعی کردیم کمک کنیم تا این اتفاق نیفتد.
تا امروز هم اصلا فشار نیاوردم که پولی را که دادهام برگردانند چون بیشتر هدفم حفظ آن خانواده بود و همین هم شد که از جیب خودم اقساطش را بدهم و ضامن ضامنها بشوم تا مشکلی پیش نیاید، تمام مستندها هم موجود است.
قبلا چندین قبر در باغ بهشت همدان میخریدم و به نیازمندانی هدیه میکردم، نامهای میدادم که خداوند رحمتشان کند، هیأت امنای آرامستان کارها را ردیف میکردند اما وقتی اداره اوقاف آنجا را دستش گرفت و دولتی شد، دیگر از این کار دست کشیدم. در سال میشد که ده تا ۱۵ قبر میخریدم و هدیه میکردم، آن زمان ارزان بود و مثل امروز گران نبود.
ضمن تشکر از این گفتوگوی دلنشین، اگر صحبتی با مردم دارید، بگویید.
امیدواریم روزی ایران گلستان شود و مردم نیازمند کمکهای ما نباشند؛ زیرا ما نیز به نیابت از آن روز انقلاب کردهایم.
|