پس از تشدید تحرکات و اقدامات جریانهای سیاسی و رسانهای غربی و منطقهای علیه کشور با محوریت مسائل حقوق بشری و آنچه حضور فعال ایران در قالب جنگ اوکراین به نفع روسیه عنوان شده و میشود، روابط ایران با جهان غرب نیز عملاً وارد دوره جدیدی شد که در قالب آن، تنشها و منازعات میان 2 طرف عیانتر از هر زمان دیگری است.
به گزارش فرارو، عصری که در آن کمتر میتوان نسبت به ازسرگیری مذاکرات احیای برجام امیدوار بود و عملاً فضای مساعدی جهت تحمیل انزوای سیاسی و البته تشدید فشارهای اقتصادی علیه کشورمان فراهم است. در این راستا شاهد بودهایم که برای مثل برخی دولتهای اروپایی و البته پارلمان اروپا تلاشهایی را جهت گنجاندن نام سپاه پاسداران در فهرست سازمانهای تروریستی اتحادیه اروپا انجام دادهاند و یا مثلاً برخی تنشها در روابط ایران با کشورهای همسایه همچون جمهوری آذربایجان، عراق و شماری از دیگر کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس نیز بیش از پیش افزایش یافته است.
برخی تحلیلگران و اندیشکدههای غربی به این نکته اشاره دارند که غرب با همراهی متحدان منطقهای خود، به دنبال پیاده سازی راهبرد قدیمیاش که با استفاده از آن پیشتر توانسته شوروی را به ورطه سقوط بکشاند، این مرتبه، علیه ایران است.
راهبردی که در چهارچوب آن سعی میشود تا جای ممکن ایران چه از حیث سیاسی و چه اقتصادی تضعیف شود و در نهایت به مرحله فروپاشی برسد. با این حال، 2 پرسش عمده و محوری در این رابطه مطرح میشود که برای کشور ما از اهمیت فراوانی برخوردار است.
نخست اینکه چه شده که جهان غرب به این نتیجه رسیده که تکرار تجربه شوروی در رابطه با ایران راهگشا است؟
غرب راهبرد مشابه شوروری سابق را در رابطه با ایران در پیش گرفته، زیرا ساختار حکمرانی که ما نیز مد نظر قرار دادهایم، نوعی "توسعه نامتوزان" را تداعی میکند.
بر مبنای ایده توسعه نامتوازن، ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی توانسته پیشرفتهای قابل توجهی را در برخی حوزهها نظیر مسائل نظامی و امنیتی و علمی کسب کند با این حال، در بسیاری از حوزهها از روند تولیدِ قدرت جامانده است.
درست در همین فضا است که شاهدیم در شرایطی که قدرت نظامی ایران، تا حد زیادی قدرتها و رقبا و دشمنان منطقهای و فرامنطقهای ایران را به وحشت انداخته، در عین حال، ضعف در تولید قدرت اقتصادی و ایجاد رفاه داخلی و همچنین تعریف مدیریت درست در حوزه مسائل اجتماعی و فرهنگی، سبب شده تا تصویر و چهارچوبی نامتوزان از قدرتِ حکمرانی ایرانی ایجاد شود که این مسأله درعمل فرصتهای قابل توجهی را در اختیار رقبا و دشمنان کشور جهت بهره برداری قرار میدهد. البته که در همین فضا است که مثلاً شاهد ظهور برخی اعتراضات اجتماعی نیز هستیم.
حال نوبت به پرسش دوم میرسد: چرا سیاستساز و سیاستمدار ایرانی، تاریخ را به خوبی مرور نکرده تا مبادا کشور به تلههایی دچار شود که پیشتر در تاریخ و در مورد رویکرد آمریکا به شوروی شاهد آن بودهایم؟ برای پاسخ به این پرسش میتوان چند مؤلفه اساسی را مد نظر قرار داد.
اول اینکه، اینطور به نظر میرسد که اصل چالش و مشکل از سوی دولتمردان کشور مورد شناسایی قرار نگرفته است و همین موضوع سبب شده تا دامنه بحران در این حوزه، عمیق و عمیقتر شود.
در این رابطه میتوان گفت که یک مشکل تنها زمانی حل میشود که صورت مسأله آن از سوی سیاست سازانیک کشور مورد شناسایی قرار گرفته باشد و به بیان بهتر، به مثابه مشکل و چالش جدی تشخیص داده شود. وقتی این صورت مسأله مورد شناسایی قرار نگرفته، قاعدتاً تلاشهایی هدفمند نیز جهت حل و فصل آن در پیش گرفته نمیشود.
دوم، اینطور به نظر میرسد که با توجه به فضای خاص کشور پس از پیروزی انقلاب و غلبه بحرانها و چالشهای امنیتی، سیاست سازان و دولتمردان ارشد بخش قابل توجهی از ظرفیتها و توان کشور را در زمینه مسائل نظامی و امنیتی مصروف داشتهاند و همین مسأله سبب شده تا این بخش به نسبت دیگر بخشها، قویتر و پررنگتر شود و در مقابل، دیگر بخشها، رشدی همسو و متوزان با آن نداشته باشند.
از این رو، در حوزه واکنش نیز ما دچار چالش "واکنشِ نامتوزان" هستیم. در این منظومه، اگر سرباز و نیروی امنیتی ما در میدان نبرد عملکرد خوبی دارد، با این حال، دشمن در دیگر عرصههای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و فناوری، اهرمهای مؤثر گستردهتری دارد که با استفاده از آنها میتواند هزینههای زیادی را به کشور ما تحمیل کند؛ و در نهایت باید گفت که علی رغم برخی تمایلات دولتهای پس از انقلاب اسلامی جهت تولید قدرت گسترده در دیگر حوزهها (نظیر عرصه اقتصادی)، تلاشهای آنها در این رابطه به دلیل حجم قابل توجهی از فشارها و تحریمها، با چالشها و موانع جدی رو به رو بوده است.
نباید فراموش کنیم که حوزههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و فناوری، حوزههایی هستند که به تعامل بینالمللی نیاز دارند، اما در حوزه نظامی، ماهیت کار میتواند از سطح تعامل کمتری در قیاس با حوزههای پیش گفته برخوردار باشد.
حال در شرایطی که اصلِ تعامل به واسطه روابط ملتهب ایران با غرب (و متحدان منطقهای آن) مخدوش است، اینکه تصور شود میتوان در این حوزهها قدرت سازی را به نحوی مؤثر انجام داد، چندان واقع بینانه نیست. چه بخواهیم یا نخواهیم، ایران به واسطه موقعیت راهبردی و ژئوپلیتیک خود و همچنین منابع انرژی قابل توجه و البته ظرفیتهای بیشمار اقتصادیاش، نمیتواند به مثابه کنشگری منزوی و معطوف به داخل، در عرصه بینالمللی دست به کنشگری بزند. حتی اتخاذ یکچنین رویکردی نیز برای کشورمان هزینهزا است.
حال در این فضا، اگر سیاست سازان ما این مسأله مهم را مورد شناسایی قرار ندهند و تنها از دریچه نگاه سنتی به قدرت بنگرند و همچنین نسبت به درگیر کردن دیگر کنشگران در همکاریهای اقتصادی با خود غفلت ورزند و اهمیت مؤلفه منافع ملی دیگر کشورها در شکل دهی به سیاست خارجی آنها را مورد بیتوجهی قرار دهند، این 2 موضوع میتوانند بیش از پیش کشور را تحت فشار قرار دهند و برای آن بحران سازی کنند.
|