به یک اعتبار موثق و مدلل؛ آنچه تاریخ فرهنگی یک ملت را از دورهای به عصر دیگر میرساند فرهنگ و هنر است؛ بر همین اساس، هویت جمعی یک ملت؛ عادات یک جماعت و رسوم و اعتقادات جامعه با فرهنگ و هنر به روزهای آینده میرود.
برای این اعتبار؛ دلایل فراوانی در تاریخ هنر آمده است؛ جدای از غارنگاههای «لاسکو» و «آلتامیرا»؛ اگر بخواهیم سه کانون عظیم تمدن باستان در سه منطقۀ وسیع جغرافیایی را بکاویم و آنچه را به دست میآوریم «تمدن و هنر و فرهنگ» بنامیم؛ باید سراغ هزارۀ چهارم قبل از میلاد برویم؛ آنجایی که مصر و بینالنهرین، نخستین پدیدارهای غیر جاندار را،- که بعدها ما نامشان را در زمرۀ «هنر و صنعت» قرار دادیم - به وجود آوردند و در دل زندگیشان نقش دادند؛ سپس در دومین کانون که از اواسط هزارۀ سوم قبل از میلاد شکل گرفت؛ تاریخنویسان گسترۀ هنر و فرهنگ به سراغ شمال آفریقا (مصر)، سوریه، آسیای صغیر، جنوب قفقاز، نواحی غربی ایران و بینالنهرین رفتهاند و نمونههایی از هنر را یافتهاند که آن روزگار نسبت و تعریفی از هنر نداشته است؛ و پسین اینها، در سومین بخش از کانون تمدن باستان، دو منطقۀ تاریخی به هم پیوند مییابند که همانا هند و چین امروز هستند. هندی که تمدنش در حاشیۀ رودخانۀ «سند» و «گنگ» شکل گرفته، و چین؛ که در حوزه رودخانۀ «هوانگ هو»نضج بسته است. اینها همه بازماندههایی از تمدن انسانی هستند و نشان از این دارد که تاریخ ملتها؛ آنچه باقیماندۀ زیست بشری بوده است به نوعی نسبتی معنادار با آنی دارد که ما امروز هنرش خطاب میکنیم.
اینها به نوشتار درآمد که اهمیت تاریخ از آن جهت که اسبابی به نام هنر، آن را به ما باز میشناساند مشخص شود؛ و مشخص شود از روزگار نه چندان دیر و دور هم، نوشتار به کمک این ثبت فرهنگی- تمدنی آمده است.
در ایران ثبت نوشتاری فرهنگ و تمدن، رنگ و بوی دیگری داشت. نوشتارهای ادبی و تاریخی در ایران، هم از آن جهت که روشنادهنده به رفتارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی مردم بودند،بیشتر از باقی آثار ماندگار شدند؛این درحالیست که هنرهایی، غیر از هنر نوشتار هم در ایران، بازتاب دهندۀ تاریخ رنجها و مصائب از طرفی و شادی و شعبدهبازی لبخند بر لبهای مردم از طرف دیگر بوده است؛ اما ادبیات نقشی متفاوت بر لوح وجود مردم ایران دارد.
ادبیات از آن رو که هنر ملی ماست؛ همیشه و در همه احوال خدا با ما بوده است؛ و اتفاقاً همیشه هم شرایط متفاوتی داشته است؛ به تبع آن شاعران هم اینگونه بودهاند. بنگریم دوران سبک خراسانی و شاعرانش را؛ که چگونه شادمانی پادشاهان و در برخی موارد رعیت را " به مبالغه " بازتاب میداد؛ نگاه کنیم سبک عراقی و سپس هندی را، که چگونه در بند استعارات و تشبیهات نهفته شد تا معنا را به آنی برساند که در خود «آنی» دارد؛و بعدها هم در سبکهای فرعی مثل واسوخت و بعدها بازگشت و نیمایی و ... که این بازتاب تاریخ همیشه در شعرها دیده شده است.
اما در میان تمام نامهایی که میشناسید و میشناسیم و تاریخ در دلِ خود آنها را محفوظ و ملحوظ داشته؛ «حافظ» اسطورهای بی همتاست.
برای مثال؛ ابوحفصسغدی، ابوسلیکگرگانی؛ حافظ نیستند یعنی جایگاه او را ندارند. چون حافظ به لحاظ تاریخی و تکاملی توانسته از تجربیات شاعرانۀ آنها درس بگیرد، درسهایی که هم به فرم شعر او کمک کرده و هم محتوای آن را متکامل کرده است ؛رودکی؛ که به بزرگی تاریخ است هم حافظ نیست؛ بوشکوربلخی، خواجه عبدا... انصاری، ابوسعیدابوالخیر، فرخی سیستانی، ناصرخسرو، انوری، اوحدالدین و خواجوی کرمانی هم با همۀ نامداریشان، حافظ نیستند؛ آنها قرآن زِبَر نمیخوانند با چهارده روایت؛ سیهچشمان کشمیری و ترکان سمرقندی هم از شعر تَر آنها پایکوبی نمیکنند و هزار راه رفتۀ حافظ را در طریق معرفت طی نکردهاند.
اما میماند نامهای بلند آوازهتر، فردوسی، مولانا، سعدی، نظامی، عطار، خیام و باباطاهر و ... که آنها هم اگرچه هر یک در گسترهای نام و نشانی دارند؛ اما در حافظ «آنِ» عاشقانهای است که یا در شعر این بزرگان نبوده؛ یا اینکه شعر حافظ همه بیتالغزل معرفت بوده و همین مسأله اسباب این را فراهم آورده که بیشتر در دل مردم بنشیند؛ و شعر بزرگان دیگر کمتر از این هنر؛ بهره داشته است.
به هر حال باید در پژوهشهای حافظشناسها بکاویم و بزیایم تا بدانیم چرا و از کجای تاریخ، حافظ روی طاقچهها و رفها نشسته است؟ از کجای تاریخ محرم رازهای قلب مردمانی شده که پیشانیهایشان درد روزگار دارد. هر بیت حافظ روایتی از زیست مردمانی است که خود را در آن میبینند. زندگیشان را میبینند. روابط انسانیشان را میبینند؛ روابط عاطفیشان را، چون آیینه در این سطرها مییابند و با آن زیست میکنند. حافظ دایرهالمعارف زیست مردم ایران و جهان است. او تمام تجربیات ما را به شیواترین و ملیحترین حالتها به نظم کشیده و این نظم اینقدر ملاحتهای زبانی دارد، که عنوانِ «شعر» زیبندۀ اوست.
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است
|