ما غیررسمی نیستیم همدان پیام
 
 
پنجشنبه - 13 بهمن 1401 - شماره 4521
 
امروز : جمعه ، 10 فروردين 1403

Today : Fri, March 29, 2024




ارتباط با سرویس ها - پذیرش آگهی * 1402، مهار تورم و رشد تولید
ورود کاربران


عکس چاپخانه
logo-samandehi
 
کد مطلب:  75649 تاریخ انتشار:  1395-11-03 - 05:45 تعداد بازدید:  379
ارسال به دوستان
نسخه چاپی

ساکنان مناطق خضر و اسلامشهر از مسئولان گله‌مندند
ما غیررسمی نیستیم

نویسنده : سمانه جهانگیری عرش

اجتماعی

آمارها نشان می‌دهد که حداقل 20 درصد جمعیت یک میلیون و 700 هزار نفری استان در سکونتگاه‌های غیررسمی سکنی گزیده‌اند که این موضوع سبب شده تا مشکلات بسیاری در زمینه مختلف اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی در این مناطق و حتی به تبع آن در سایر مناطق را شاهد باشیم.
با وجود اختصاص اعتبارات ویژه برای توانمندسازی حاشیه‌های شهر همدان و همچنین اعتباراتی که به صورت خاص در سفر مقام معظم رهبری به استان برای این مناطق در نظر گرفته شد به نظر می‌رسد که اقدامات انجام شده در حد ایجاد زیرساخت‌هایی چون آب، برق، گاز، تلفن که نیاز اساسی هر منطقه‌ای است باقی مانده و همچنان توانمندسازی حاشیه شهر در عمل عقیم است اما بر روی کاغذ از هزینه‌هایی سخن به میان می‌‌آید که نمی‌توان آن را به توانمندسازی ارتباط داد. در هر حال گزارش مردمی از این مناطق مؤید این قضیه است که آنان ضمن اعتراض به رعایت نکردن حقوق شهروندی و عدالت اجتماعی در قبال ساکنان این مناطق خواهان عمل به تعهدات مسئولان برای توانمندسازی محل‌های سکونت خود هستند.

 

از میدان اصلی شهر به سمت شمالی‌ترین نقطه همدان که برعکس همه استان‌ها مردم ساکن در آن افرادی محروم هستند، فقط 10 الی 15 دقیقه فاصله است که این راه را تا رسیدن به یکی از همین نقاط با اتوبوس حاضر در پایانه مسافربری طی می‌کنیم اتوبوسی که در فصل سرد سال منتظر است با مسافران بیشتر از ظرفیت خود، پر شود که این موضوع موجب اعتراض مسافران که دقایقی در درون این جعبه سرد قرار گرفتند می‌شود وقتی روی صندلی‌های پلاستیکی می‌نشینی سراپا ایستادن را به سرمای آن ترجیح می‌دهی از نظافت اتوبوس و... که بگذریم پس از طی مسیر به ایستگاه اول اسلام‌شهر یا همان شاه‌پسند می‌رسیم. همه چیز آرام است خیابان اصلی مملو از مغازه‌هایی است که بدون فاصله در پی هم ایجاد شده‌اند. مغازه‌دار هم بدون توجه به رعایت حریم، پیاده‌رو را صاحب شده است. هر چند به دلیل جداول نامناسب دیگر فاصله‌ای بین خیابان و پیاده‌رو وجود ندارد و عابران از کودکان گرفته تا زنان و مردان کهنسال عادت کرده‌اند که ترددشان از خیابان باشد.
بعدازظهر یک روز تعطیل است جوانان که تفریحشان موتورسواری است به شکل مارپیچ در این خیابان کم‌عرض ویراژ می‌دهند و اینگونه لحظه‌ای خودنمایی می‌کنند. برخی خانه‌ها با نماهای سنگی و به شکل مدرن ساخته شده‌اند و برخی دیگر که بیشتر در کوچه پس کوچه‌ها قرار دارند همچنان با آجر و سیمان پوشیده شده‌اند. به مغازه میوه‌فروشی می‌رویم تا گزارشمان را شروع کنیم پیرمرد که چند مشتری دارد می‌گوید: اینجا خریدار کم است. صرف اینکه بیکار نباشیم مغازه‌ای را دایر کردیم درآمد کم است و هر بیکاری قسمتی از منزلش را به مغازه تبدیل کرده است. به اینجا که می‌رسیم پیرزنی دستم را می‌گیرد اما چه دستی !!! می‌گوید: اگر می‌خواهی از مشکلات بنویسی اینجا جایش نیست. می‌پرسم چرا می‌گوید: اینجا بالاشهر این محل است. این‌هایی که در خیابان اصلی محل می‌نشینند مرفه‌ها هستند بیا تا تو را جایی ببرم که بدانی فقر، محرومیت و بی‌عدالتی یعنی چه؟
با او همقدم می‌شوم. نامش خدیجه است. در راه برایم از زندگیش می‌گوید پسر و همسرش معتاد هستند و برای اینکه خرج خانواده را در بیاورد مجبور است میوه‌های مغازه یک ترشی‌فروشی را خرد کند و یا به هزار کار خدماتی دیگر تن بدهد تا نان خانه را تأمین کند. دستش را نشان می‌دهد که زبر و خشن شده و از پینه و زخم پر شده است!
مرا به انتهای کوچه‌ای می‌برد که به آنجا ایستگاه آخر می‌گویند. با تپه پیسا فاصله کمی دارد دخترکانی با دمپایی و لباس های مندرس مشغول دوچرخه‌بازی هستند. یکی را نشان می‌دهد و می‌گوید: نامش فاطمه است 12 سال بیشتر سن ندارد چون پدرش معتاد است او را به عقد مرد 45 ساله‌ای درآورده است که تا شب او را به منزلش خواهد برد و فاطمه چون هیچی نمی‌داند به عشق انگشتر و النگو و چند تیکه لباس هر روز دختران را جمع می‌کند و داشته‌هایش را به رخ آنان می‌کشد.
آن طرف‌تر جوانی به دیوار تکیه داده است خدیجه می‌گوید برو احوالش را از خودش بپرس.
 نامش حمید است به قول خودش استعداد خوبی در رشته فوتبال داشته چنانچه حتی تیم پاس حدود 2 سال پیش او را برای عضویت دعوت کرد وقتی وارد تیم شد فهمید که باید ساک و کفشِ آنچنانی و... که روی هم یک میلیون می‌شد بخرد و چون توانش را نداشت کناره‌گیری کرد و رفت یک کوره آجرپزی کار کند تا بلکه خرج تحصیلش را در بیاورد.
مجید دوستش هم که به صحبت‌های ما گوش می‌داد گفت: تا سال سوم راهنمایی نفر اول کلاس بودم همیشه نمره‌هایم 20 بود متأسفانه وقتی به دنیا آمدم به قول مادرم «لب شکری» بودم. دوران دبیرستان باید در مدرسه‌ای غیر از مدرسه محل ثبت‌نام می‌کردم رفتم مدرسه حاجی‌بابایی. اولین روزِ مدرسه، همکلاسی‌هایم مرا مسخره کردند و این قضیه ادامه داشت تا اینکه تصمیم گرفتم ترک تحصیل کنم.‌ای کاش پدر و مادرم پول داشتند و مرا عمل می‌کردند هر چند الآن پس از 3 سال پشیمانم و می‌خواهم کار پیدا کنم و مدرسه شبانه‌روزی درس بخوانم.
از شنیدن قصه پرغصه این ساکنان بسیار متأثر شده بودم و ایستگاه آخر را به سمت خیابان اصلی ترک می‌کردم که در کوچه پس کوچه‌های همین محل چشمم به جوان معتادی افتاد که در حال تزریق مواد بود و کودکی از دور او را به نظاره نشسته بود. وحشت‌زده راه افتادم کوچه‌ای که جوان در آن بود فقط چند کوچه با پلیس آگاهی فاصله داشت!
راه خود را با هزار سوال ادامه دادم. تعدادی از ساکنان که فهمیده بودند خبرنگار هستم دور تا دور مرا گرفتند درد و دل می‌کردند آنها می‌گفتند به اسم حاشیه شهر امکاناتی که باید به ما بدهند را نمی‌دهند می‌گویند: «سکونت‌گاه غیررسمی» اگر اینجا غیررسمی است چرا موقع انتخابات بیشترین ستادها را دایر می‌کنند. گذرگاه کاندیداها می‌شود و... مگر ما جزئی از همین مردم نیستیم مگر ما رأی نمی‌دهیم که نماینده‌ای برود و مشکلات ما را حل کند.
آیا توانمندسازی یعنی همین که برای ما آب و برق بکشند آن هم برای بعضی‌ها که پولش را تمام و کامل دریافت می‌کنند چرا ادارات ما به جای اینکه در این مناطق دایر شوند به بالای شهر می‌روند. آیا ما مالیات و عوارض نمی‌دهیم. درد دل مردم این محل بسیار بود با کوله باری از چراهای اسلام شهر را به مقصد حاشیه‌ای دیگر ترک می‌کنم همانجا که سال‌هاست یکی از 5 منطقه توانمندسازی است و هر بار که برای تهیه گزارش به آنجا می‌آیم چهره شهر را ناتوان‌تر می‌بینم.
کوچه‌هایش نام و نشان خاصی ندارد آنقدر خیابانش تنگ است که دو خودرو با احتیاط کامل از کنار هم رد می‌شوند. جدول‌کشی مناسب برای عبور عابر ندارد در این فکر بودم که اگر یک باران ببارد چه بر سر ساکنان پیش خواهد آمد. وضعیت آسفالت کوچه‌ها که حکایتی دیگر داشت. این وضع خیابان اصلی است و خدا می‌داند کوچه خیابان‌های فرعی آن چه وضعی دارند یکی از ساکنان می‌گوید: پسرم مهندسی عمران خوانده است. سال گذشته با نقشه او خانه‌ای را بنا کردیم که تمام اصل و اصول را در آن رعایت نمودیم اما چون به دلیل نبود پول از شهرداری که 10 میلیون پول می‌خواست مجوز نگرفتیم یک شبه خانه‌ ما را ویران کردند.
آخر نباید کمی مساعدت به حال ما ساکنین توانمندسازی باشد پس توانمندسازی یعنی چه؟
اگر کمی مراعات حال ما را بکنند هم خانه‌های مستحکم‌ و زیبا می‌سازیم هم عقب‌نشینی و... را رعایت می‌کنیم تا جلوی پیشروی این خیابان‌ها کم‌عرض گرفته شود.
وی به نبود باشگاه ورزشی، ست ورزشی و... اشاره می‌کند و می‌گوید: شهرداری برای رفع مسئولیت چند پارک کوچک آنهم با امکانات کم ساخته است که بیشتر محل تجمع معتادان شده و خانواده‌ها از آن بی‌بهره‌اند.
شهروند دیگری هم می‌گوید: اگر در روستا امکانات داشتیم هیچگاه پا به این محل نمی‌گذاشتیم دولت مقصر حاشیه‌نشینی است چون عدالت را بین مردم روستا و شهر رعایت نکرد.
جوان دیگری می‌گوید: من دانشجوی دکترا هستم و هیچگاه نتوانستم به دوستانم بگویم اینجا ساکن هستم.
وی ادامه داد: وقتی بگویم بچه خضر یا دیگر نقاط پایین شهر هستیم همه فکر می‌کنند خودمان یا خانواده‌مان یا دزد یا معتاد و... هستند در حالی که جوانان موفق بسیاری از همین مکان‌ها آن هم بدون امکانات به مدارج عالی رسیدند.
وی ادامه داد: مسئولان آنقدر حاشیه حاشیه کردند که ما بدنام شدیم و ازدواج کردن هم برایمان مشکل شده برای استخدام که می‌رویم باید آدرس دیگری بدهیم تا ما را قبول کنند.
خانمی هم با تأیید این مطالب گفت: دو دختر تحصیل کرده و موفقی داریم که هر دو شاغل هستند اما خواستگارانشان خیلی همت کنند یک راننده در حد سیکل بیشتر نیست چرا باید این مناطق را حاشیه بنامند و ما را در حاشیه بگذارند و بگویند اینجا پایین شهر است. مگر خاک خدا پایین و بالا دارد؟ به اینجا هم برسند چنان زیبا می‌شود که کسی باورش نمی‌شود اینجا پایین شهر است.
یک جوان دیگر هم گفت: در اینجا ما اول صبح که چشممان را باز می‌کنیم به جای گل و طبیعت و زیبایی باید معتاد و سارق دستگیر شده‌ای که حتی اغلب از شهرهای دیگر در این مکان‌ها خانه می‌گیرند را ببینیم. کودکان جای تفریح ندارند، نظارت بسیار کم است. وقتی خرده‌فروشی را شناسایی و به نیروی انتظامی گزارش می‌دهیم نمی‌آیند که او را جمع کنند. هر کوچه یک خرده‌فروش مواد دارد.
بعضی‌ها از جایی دیگر می‌آیند و به خاطر ارزانی اجاره این خانه‌ها، اینجا را تبدیل به خانه فساد می‌کنند و همه به اسم ما تمام می‌شود معلوم است وقتی چشم کودکان ما به اینها عادت کند چه خواهد شد.
پیرمردی گفت: در این 35 سال انقلاب دولت 45 تومان مساعدت به حال ما کرده آن هم آنقدر گرانی به بار آورد که نگو. آنقدر می‌گویند قرار است یارانه‌ها قطع شود که ‌ای کاش نمی‌دادند تا این همه منت و استرس بر ما نبود. هر ماه باید دلهره قطع شدن این یک روزنه را داشته باشیم. جوانانمان که بیکار و معتاد شدند دخترانمان که از سن ازدواج گذشتند. ما پیرمردها هم که بیمه و بازنشستگی نداریم هر دم هم که یک کالا گران می‌شود.
برای ازدواج بچه‌هایمان هم نگرانیم که نکند با یکی دو بچه طلاق بگیرند و مشکلات دو چندان شود. دیگر هیچ اعتماد و اطمینانی به آینده نداریم.
محله خضر را نیز در حالی ترک می‌کنیم که کودکان دور تا دور ماشین را گرفته و می‌پرسند «خانمِ خبرنگار کی پخش می‌شه؟!»
در مسیر برگشت از بلوار آیت‌ا... نجفی گذر می‌کنیم صدای ساز و دهل از کمی دورتر پیداست فاطمه 12 ساله که تا چند ساعت پیش، در کوچه بازی می‌کرد با چادر سفید سوار بر پراید مرد 45 ساله در میان دود اسفند و همهمه دوستان و آشنایان روانه خانه بخت می‌شود...


بازگشت
نظرات بینندگان :
نظر شما :
   
نام*
ایمیل* ایمیل محفوظ می باشد
نظر*
کد امنیتی*
کد امنیتی

 
 
 
گزارش گزارش ویژه یادداشت تحلیل سرمقاله ضمیمه(پیام_آدینه) دانلود
صفحه نخست آخرین اخبار درباره ما ارتباط با ما  پیوندها ویژه_نامه راهنما
نشر و نقل مطالب فقط با ذکر نام روزنامه همدان پیام بلامانع است.

 
روزنامه همدان پیام ( اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي، ورزشی )
صاحب امتياز و مدير مسئول: نصرت ا... طاقتي احسن  -  سردبير: يدا... طاقتي احسن
نشاني: همدان، خيابان شريعتي، ابتداي خيابان مهديه، ساختمان پيام
تلفن: 38264433 (081)  -  فکس: 38279013 (081)  -  سازمان نیازمندی: 38264400 (081)  - ايميل: info@hamedanpayam.com