در سال يازدهم هجرت که خاتم پيامبران حضرت محمد مصطفى(ص) رحلت نمود، در اين ايام و در اين سال وصيت پيامبر ناديده گرفته شد، فدك غصب شد، امامت خانهنشين شد، و در نهايت خانه پيامبر يعنى جايى كه جبرئيل امين بدون اذن وارد نمىشد به آتش كشيده شد، و فاطمه زهرا(س) با آن همه فضيلت و سفارش پيامبر درباره او بين در و ديوار قرار گرفت و با لگد ستم و دست ظلم و تعدى پهلويش شكست و محسنش سقط شد و بازوى مباركش به مزد زحمات پيامبر(ص) مدال كبودى گرفت.
فاطمه زهرا(س) كه از مهاجر و انصار مأيوش شد و فريادش به جايى نرسيد به خانهاى در بقيع پناه برد كه در آنجا گريه مىكرد و نزد قبور شهدا از ظلمى كه بر او رفته بود شكايت مىكرد.
آرى ظلم به خاندان نبوت آنچنان بود كه فاطمه زهرا(س) را چنين غمگين و گريان كرده بود كه در مدت 75 روز يا 95 روز به اندازهاى گريست كه نام او در كنار نام گريهكنندگان همچون حضرت يعقوب(ع) كه مدت زيادى در فراق يوسف گريست قرار گرفت. آرى فاطمه(س) اين مدت را بر امت و اسلام گريه كرد.
در بستر شهادت
هر چه بود ايام غم و حزن فاطمه زهرا(س) به پايان نزديك مىشد، اما على و حسنين(ع) چطور فراق فاطمه زهرا(س) را تحمل كنند؟ به هر حال آن حضرت مثل هر انسانى كه در آخر عمر وصايايى دارد به اميرمؤمنان وصيتهايى كرد. اما وصيت فاطمه(س) با ساير وصيتها فرق داشت، بيتالغزل وصيت فاطمه(س) آن بود كه يا على شبانه و مخفيانه مرا به خاك بسپار، تا ظالمان هم در نماز و هم در تشييع و دفن زهرا(س) شركت نداشته باشند.
گفتيم كه پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) كسى فاطمه زهرا(س)را خندان نديد، لكن در يكى از روزها وقتى كه به او گفتند براى حمل پیکر مطهرش امارى درست مىكنند كه حجم بدن پيدا نباشد فاطمه(س) خوشحال شد و تبسم كرد، آرى اين همان بانويى است كه وقتى از او پرسيدند كه براى زن چه چيز بهتر از همه چيز است؟ گفت: اين كه نه مردى او را بشناسد و نه آن كه او مردى بيگانه را بشناسد، و اين بايد براى زنان و دختران دوستدار فاطمه زهرا(س) درسى باشد كه گرچه نمىتوانند همانند او باشند، لكن بايد بدانند كه ارزشمندترين چيز در نظر بانوى بزرگ اسلام حفظ عفت و عصمت است.
چندی گذشت و در یک روز غمانگیز تاريكى و سكوت بر خانه سايه افكنده و فاطمه(س) در یک خلوت وصف ناشدنی به نزد پروردگار رفته بود است.
در این حال حسنين(ع) وارد خانه مىشوند و مىپرسند: مادرمان كجاست؟
اسماء سخن نمىگويد. فرزندان فاطمه(س) داخل اتاق مىشوند، وقتى با جسم بىجان مادر روبهرو مىشوند امام حسين(ع) رو به امام حسن(ع) كرده مىگويد: خدا تو را در مصيبت مادر اجر بدهد. اين در حالى است كه اميرمؤمنان براى اقامه نماز مغرب به مسجد رفته، امام حسن و امام حسين(ع) نزد آن حضرت رفته و خبر شهادت مادر را به او مىدهند، همان على كه در مقابل پهلوانان عرب لحظهاى خوف و هراس به خود راه نداده از شنيدن اين خبر مدهوش مىشود، وقتى كه به هوش مىآيد مىگويد: غم خود را به چه كسى تسلى بدهم؟ بعد از پيامبر به تو دلخوش بودم، بعد از تو از چه كسى آرامش حاصل كنم؟
زنان بنىهاشم جمع مىشوند و شهر مدينه در مصيبت از دست رفتن يادگار نبوت، و پاره تن پيامبر يك صدا ضجه و شيون مىشود و مردم براى تسليت به خاندان پيامبر مىآيند، آرى فاطمهاى كه آن همه پيامبر درباره او سفارش فرموده با قلبى مالامال از غم و اندوه به جهت آينده اسلام و مسلمانان از دنيا مىرود.
بدرقه آرام و تشييع شبانه
شب سايه خود را بر شهر مدينه كه بر تمام عالم خلقت گسترده، زيرا با شهادت زهرا(س) گويا دوباره خورشيد نبوت غروب كرده است، چشم شهرنشينان مدينه، بلكه چشم و دل همه به خواب رفته كه وصيت پيامبر را شنيدند و به آن عمل نكردند، صداى مهاجر و انصار خاموش است كه هر چه فاطمه(س) از آنان استمداد كرد جوابى نشنيد و گويا مدينه با اين همه حادثه به خواب عميقى فرو رفته بود در اين حال موكب فاطمه زهرا(س) كه امانت پيامبر را به آخرين خانه دنيا مىبرد در حال حركت به طرف قبرستان است آرى در شب سيزدهم جمادىالأول يا سوم جمادىالثانى سال يازدهم هجرت پیکر مطهر زهراى مرضيه(س) را تعدادى كه از انگشتان دست تجاوز نمىكردند حمل مىكردند، و اين در حالى بود كه مدينه مملو از كسانى بود كه ادعاى پيروى از پيامبر را داشتند، اما در امتحان مسلمانى مردود شدند.
پیکر مطهر فاطمه زهرا(س) بدينسان تشييع شد و به دنبال آن به خاك سپرده شد.