اگرچه خودکشی تاریخی به در ازای زندگی اجتماعی داشته اما در جوامع شهری،صنعتی نرخ و نسبت آن ببشتر شده است. هرچند بهصورت مطلق هم نمیشود، گفت؛ به طور حتم و مطلق چنین است و جوامع سنتی مبری از این آسیب هستند، این قاعده کلی است اما استثناهای قابل توجهی هم دارد حداقل در ایران ما برای نمونه بالاترین نرخ خودسوزی زنان متعلق به استان کمتر توسعه ایلام است.اما شاید مهمترین پرسش این باشد کِی و تحت چه شرایط و مکانیزمهایی نرخ خودکشی در یک شهر،جامعه افزایش پیدا میکند؟!
در هر جامعهای که بین انتظارات و امکانات شکاف عمیقی باشد احتمال گرفتار آسیبهای اجتماعی شدن بیشتر میشود. همچنین وقتی ارکان جامعهپذیری و فرهنگپذیری با هم ناهمخوان باشند و هر یک ساز خود را بنوازند احتمال وقوع آسیب و انحراف افزایش پیدا میکند.
اگر این بستر اجتماعی (ناسازگاری کارگزاران اجتماعی شدن و حتی بیاثر شدن آنها) فراهم باشد آنگاه اگر متغیرهای اقتصادی در قالب مضیقه، فشار و تورم(ناپایداری اقتصادی) به خانوار و به تبع آن به اعضا و افراد آن وارد شود در چنین شرایطی افرادی که تابآوری کمتری(از بُعد روانشناختی) داشته باشند در معرض اعتیاد و طلاق و آسیبهای اجتماعی قرار میگیرند.
تنوع سبک زندگی از بدیهیترین تعاریف شهر مدرن بود که لویس ورث بیان کرد شهر یعنی اندازه، تراکم وتجانس نداشتن، اما تنوع و تجانس نداشتن وقتی به معنای پذیرفته نشدن و تعارض ماهوی و ارزشی با هم داشته و همدیگر را به رسمیت نشناسند یعنی ظهور بحران اجتماعی؛ در حال حاضر در ایران به طور کلی 3 سبک زندگی با حامیان و کاربران جدی داریم:
الف. سبک زندگی مورد انتظار ساختار رسمی
ب. سبک زندگی والدین
پ. سبک زندگی فرزندان
در مورد بخشی از جامعه همخوانی این 3 برش به سبک وجود دارد و مورد قبول انجام و اعمال است و مشکلی هم پیش نمیآید، مسأله و مشکل هنگامی ظاهر میشود که سبک زندگی جوانان با یکی از 2 برش دیگر یا هر 2متقابل باشد، از سوی دیگر همچنان که دورکیم گفته است چیزی به نام "جریانهای خودکشیزا" جریان آسیبهای اجتماعیزا یا بر عکس جریان و موج امیدآفرین و تعلقساز در حیات هر اجتماعی قابل تصور است، روابط افراد با جامعه(خانواده/مدرسه/حکومت....) دچار تغییرات بسیاری است و اشکال متنوعی بهخود میگیرد.
گاهی ممکن است فرد فاقد یکپارچگی اجتماعی یا احساس تعلق به جامعه باشد. در این نوع از خودکشی، رابطه فرد با جامعه و محیط بسیار ضعیف و کمرنگ بوده و فرد در بافت جامعه حضور چشمگیری ندارد و منزوی گشته است. به عبارتی چنین افرادی خودکشی میکنند، چون اتصالی به جمع ندارند و از آن غایب هستند. این غیبت میتواند منجر به بیمعنا شدن زندگی برای فرد شود(بریدن از جامعه)
گاه دیگر بر عکس فرد نسبت به گروه احساس یکپارچگی و تعهد بیش از حد قوی دارد و این خودکشی را وظیفه خود میداند. خودکشی زنان پس از فوت همسر، خودکشی افراد قبیله پس از فوت رئیس قبیله و هاراکیری در ژاپن از این نوع خودکشیها محسوب میشوند. نمونه دیگری از خودکشی نوعدوستانه، ممکن است شامل سربازانی باشد که خود را فدای کشورشان میکنند، یا افرادی که دست به خودکشی میزنند تا عزیزان خود را (در مقیاس بزرگتر، تمام هموطنانشان را) از رنج نجات دهند.(ذوب شدن در جامعه)
خودکشی ناشی بیچشماندازی
خودکشی آنومیک یا بیهنجاری، در غیاب مقررات اجتماعی رخ میدهد؛ یعنی زمانی که افراد در زندگی خود بدون جهت و هدف هستند. این نوع خودکشی در شرایطی از اجتماع رخ میدهد که استانداردها، ضوابط و ارزشهای اجتماعی فروریخته و بیثباتی اجتماعی فراگیر میشود. شکست بازار بورس و طلا و ارز.... شرایطی که اقتصاد بیثبات، جامعه بیچشمانداز و بیرحم، فرهنگ بیاثر و سیاست ناکارامد است و خانواده متزلزل و دلبستگی به خود و دیگری کم همه چیز برای شخصیترین اقدام ضد جامعه مهیا میشود؛ خودکشی خانواده خود اسیر معیشت و مضیقههای آن است و فرصت تیمار اعضا را ندارد و اعضا هم گاه با انتظارات غیر منطقی یا "فراتوانایی" خانواده در کشاکش بیپایان دچار میشوند و بیچاره!
خودکشی جبرگرایانه
زمانی اتفاق میافتد که احساس ناتوانی و ناامیدی بر فرد غلبه میکند و فشار ضوابط، قوانین و ارزشهای اجتماعی چنان بر او سنگینی میکند که خود را اسیر آنها تصور کرده و راه نجاتی جز خودکشی پیش پا نمیبیند. خودکشی جبرگرایانه در جوامعی انجام میشود که شهروندانش ترجیح میدهند بمیرند تا زندگی کنند. برای مثال، ممکن است که برخی از زندانیان گوانتانامو مرگ را ترجیح بدهند تا سوءاستفاده مداوم و نیز مقررات بیش از حد سخت زندگی کنند. البته برخلاف دورکیم که معتقد بود خودکشی جبرگرایانه تنها یک بحث نظری است و به طور احتمال در واقعیت وجود ندارد، برای این نوع هم مصادیق کم نیست.
جوامع چه نقشی در خودکشی افراد دارند؟
دورکیم استدلال کرد که نرخ خودکشی در جوامعی با پیوندهای اجتماعی ضعیفتر بالاتر است و ادغام اجتماعی عامل مهمی در پیشگیری از خودکشی است. او همچنین استدلال کرد که هنجارها و ارزشهای اجتماعی و دیانت راستین در شکلدهی میزان خودکشی نقش دارند و برخی باورهای فرهنگی و مذهبی ممکن است بر اینکه خودکشی قابل قبول یا تابو تلقی شود، تأثیر بگذارند، همه متفکرانی که به این موضوع پرداختهاند دورکیم و هم فروید و نیز لکان اهمیت عوامل اجتماعی و روانی را در درک و پیشگیری از خودکشی تاثیرگذار میدانند. درحالیکه دورکیم بر علل اجتماعی خودکشی تمرکز دارد، نظریه فروید نقش روان افراد را در تعیین خطر خودکشی برجسته میکند.اما تا شرایط اجتماعی فراهم نباشد نرخ خودکشی افزایش نمییابد و معدود اقدامات هم حمایت و ترمیم خواهند شد و البته همیشه در بهترین حالتها استثناهایی نیز وجود خواهند داشت.
مسأله خودکشیها و سایر آسیبهای اجتماعی را نباید به امور شخصی و فردی تقلیل داد هرچند آنها هم اثرگذار هستند و مهم در گرماگرم افزایش آسیبها اما برخی دستگاههای متولی و سیاستگذاران اجتماعی کلان درسطح استان یا حتی ملیانگاری دغدغه دیگری دارند، آنها یا در این خصوص علاقهای به بحث و گفتوگوی کارشناسی ندارد یا به جای پاسخگویی ممکن است از تحلیلهای کارشناسی علمی و خیرخواهانه مکدر هم بشوند از شروط بلاغ و تنها به نصایح مشفقانه دیگران اکتفا کنند و این برای پیشگیری از آسیبهای اجتماعی دردی را دوا نمیکند و نه تنها کافی نیست بلکه خود سبب دلسردی و حتی فاصله بیش از پیش میشود.
در مورد آسیبهای اجتماعی از بعد سازمانی هم نوعی تقلیلگرایی انجام میگیرد و تنها از بهزیستی نام برده میشود حالا هم تنها پرسش کردن از بهزیستی کفایت نمیکند بهزیستی اگرچه مسئولیت پیشگیری هم دارد اما بیشتر مداخلات آنها پس از وقوع است و تا شرایط اقتصادی و اجتماعی و آرامش امروز و امید به آینده و فردا و درک متقابل بین ارکان جامعه نباشد باید منتظر افزایش آسیبهای اجتماعی بود
بهزیستی به تنهایی مسئول کامرواییهای معوق و فاصله بین امکانات و انتظارات نیست
هرگاه در یک جامعه در یک شهر بین انتظارات و امکانات شکاف و فاصله باشد خروجی آن افسردگی اضطراب یا واکنشهای خشن مانند خودکشی یا حتی شکل خطرناکتر و اجتماعیتر این واکنش دیگر کشی شودکه در ماههای اخیر نمونههای فراوانی از آن را در شهرهای مختلف از جمله شهر همدان را مشاهده کردیم، شنیدیم یا خواندهایم
در کنار تفاوت و تعارض بین سبکهای زندگی 3گانه مورد اشاره در بالا شکاف طبقاتی در جامعه در سالهای اخیر در بلبشوی اقتصادی بسیار افزایش پیدا کرده و این فشار مضاعفی را بر خانوادهها برای تأمین توقعات و انتظارات جوانان و بر جوانان برای مقایسه"زندگی ما"و "زندگی برخیها: فراهم میکند.
در جامعه شناسی نظریهای هست که میگوید همدلی(empathy) و خود را به جای دیگری فرض کردن یکی از شاخصهای توسعهیافتگی است. این روح و خصلت از شهرهای ما در حال رخت بر بستن است.
یک پدیده مهم دیگر نگاه ابزاری به روابط بیناجنسیتی که فشار آن را بیشتر دختران جوان تحمل میکنند و اگر همراه با فقر یا بیبردباری اطرافیان هم بشود فشار مضاعفی بر دختران میشود.
و یک مسأله بسیار مهم امروزین جامعه ایران که بر آسیبهای اجتماعی مستقیم اثر دارد این است که بیش از فقر از نابرابری و تبعیض و محرومیت نسبی و نمایش قدرت و ثروت رنج میبرد.
کوبیدن بر رقابتهای اقتصادی و اجتماعی که همه امکان شرکت در آن مسابقه را داشته باشند هم مسابقه سرعت (پولدار شدن، خانهدار شدن، اپلدار شدن،۲۰۷ برای دور دور داشتن و دهها داشتن دیگر) لاکپشت و پلنگ؛ خوب نتیجه چنین رقابتی از پیش باختن گروه لاکپشتهاست و سرخوردگی اجتماعی ما اکنون درجامعه و حتی خانوادهها با منظومهای از "بیگانگان کنار هم" زندگی میکنیم؛ والدین و فرزندان، فرزندان و دولت،جوانان ومدرسه و دانشگاه فرزندان و جامعه و حتی همسران با هم و... .
به تعبیر هلن کلر هنگامی که دری از خوشبختی و موفقیت یا خواسته، آرزوها و افقهای مدنظر و مطلوب آدمها به رویشان بسته میشود.
دری دیگر باز میشود(تئوری حکمت و رحمت) ولی ما اغلب چنان به در بسته تمرکز میکنیم که درهای دیگر را نمیبینیم و در چنین شرایطی یأس و رعب و بریدن ممکن است حاصل شود.
آخرین نکته که باید اشاره کنم موضوع "سرایت" وقتی در یک شهر یک روش اقدام خودکشی چه موفق و چه ناموفق چند بار تکرار شود امکان اشاعه و انتشار و سرایت به دیگر افراد وجود دارد و خود میشود یک علت و متغیر مستقل تأثیرگذار بر یک کنش و واکنش مانند اعتیاد و خودکشی و پرخاش و خشونت.
این روزها در همدان در کنار مجموعه عوامل کلان و اجتماعی که علت اصلی هستند اما روش پرتاب از پل دختران بهعنوان آخرین حلقه از زنجیره علل در حال "سرایت" است.