41 مین نشست از مجموعه درسگفتارهایی درباره بوعلیسینا با همکاری مرکز فرهنگی شهر کتاب و بنیاد علمی و فرهنگی بوعلیسینا برگزار شد.
این نشست به سخنرانی دکتر زهرا زارع، با موضوع «نسبت میان حکمت مشرقیه و حکمت اشراق» اختصاص داشت.
زارع سخنانش را اینچنین آغاز کرد و گفت: در نزد اشراقیون واژه «اشراق» به معنای زمان طلوع خورشید و یا شروق صبحگاهی و نیز به معنای مکان و سرزمینی است که در مشرق واقع شده است. بدین سان «اشراقیان» و «مشرقیان» در نگاه حکمای اشراقی معادل یکدیگر هستند و قطبالدین شیرازی و شهرزوری به تبع سهروردی در شرح حکمت اشراق همین رویه را پیش گرفتهاند و به یکی بودن حکمت مشرقی و حکمت اشراقی اذعان کردهاند. نکته قابل توجه اینکه این شارحان حکمت اشراق برآناند که مشرقیان (ایرانیان) به سبب اینکه اهل علم شهودی بودهاند، در شمار اشراقیان محسوب میشوند و بنابراین حکمت اشراق و مشرقی به یک معناست.
اما به نظر میرسد که ابنسینا پیش از سهروردی پیشگام برانداختن طرحی نو در فلسفه مشرقی بوده و ما بر این باور هستیم که حکمت سینوی یک مشرب عقلی صرف نیست و لطایف ذوقی و ظرایف شهودی در شاکله این نظام فکری انکارناشدنی است و حکمت مشرقی سینوی نخستین گام است برای تمایز نهادن میان فلسفه ارسطویی و حکمت بحثی صرف با حکمت ذوقی و شهودی. آنچه اخیراً در آثار برخی از مستشرقان و به تبع آن در برخی مقالات پژوهشگران داخلی دیده میشود و جای بسی شگفتی دارد اینکه این پژوهشگران نه تنها رسائل تمثیلی ابنسینا را خالی از لطایف عرفانی و اشراقی قلمداد میکنند، بلکه کسانی مانند دیمیتری گوتاس حتی مقاماتالعارفین ابنسینا در نمط نهم اشارات را اساساً متنی عرفانی نمییابند!
دیمیتری گوتاس، استاد دانشگاه ییل، در مقالهای تحت عنوان «سرشت درونمایه و انتقال حکمت مشرقی ابنسینا» تلاش کرده که ابنسینایی را به تصویر بکشد که در تداوم سنت ارسطویی است و تابع صرف ارسطو است و این امر از لغزشهای جدی است که در مطالعات ایشان دیده میشود.
سهروردی هرگز پیشینه حکمت مشرقی را انکار نکرده است
گوتاس که صراحتاً نظرگاه عرفانی ابنسینا را برساخته دست ابنطفیل میخواند، بر این باور است که ابن طفیل این افسانه را مطرح کرده تا برای خودش کسب مرجعیتی کند و این القائات و افسانههای ابنطفیل است که اساس تحقیقات ارجمند محققانی مانند هانری کربن و دکتر سیدحسین نصر و جرج قنواتی و دیگران را شکل داده و شوربختانه این محققان را متعصبانی قلمداد میکند که تفاسیری تخیلی از آثار ابنسینا به دست دادند.
وی در باب کربن این طور استدلال میکند که چون کربن دلمشغولیهای دیرین به آثار سهروردی دارد تلاش کرده حکمت ابنسینا را با این خوانش جدید ارائه کند درحالی که سهروردی به صراحت خود چنین پیشینهای را برای فلسفهاش انکار کرده! گوتاس معتقد است که کربن تنها بر اساس این سنت متأخر ایرانی-یعنی سنت اشراق- دست به چنین تخیلاتی زده است.
پاسخی که میتوان به جناب گوتاس داد این است که نخست اینکه سهروردی هرگز پیشینه حکمت مشرقی را انکار نکرده، بلکه در بخش منطق کتاب مطارحات صراحتاً سهروردی از حکمت مشرقی بوعلی سخن گفته و دوم اینکه این سنت مشرقی (حکمت اشراق) ابداً سنت متأخری نیست آنگونه که گوتاس میپندارد و این چنین نیست که سنت مشرقی و سنت اشراقی یکباره از آسمان نازل شده باشد، بلکه این سنت ریشه در نگاه وحدت شهودی ایرانیان دارد و آنچه سهروردی مدنظر دارد احیای این سنت دیرینه است به نحو اکمل و اتمّ. و به نظر میآید میتوانیم با رأی کریستین ژامبه همراهی کنیم که وی در پاسخ به سخنان دیمیتری گوتاس مینویسد که «اگر چنین باشد لازم میآید که سینویان مشرقی که در راس آنها سهروردی است و سنت فلسفه ایرانی برخطا باشد و گوتاس بر حق».
مقایسه سبک حکمت مشرقیه با کتاب شفای ابنسینا
گوتاس بر این باور است که فلسفهسینا عاری از هر گونه عناصر ذوقی و اشراقی است و حکمت سینوی عبارت است از همان فلسفه مشایی مرسوم و ابنسینا در حکمت مشرقیه خود نه در فحوا و آرا، بلکه تنها در حد قالب و نحوه بیان تغییرات و تصرفاتی در مطالب شفا انجام داده و تلاش کرده به صورت صریحتری موضوعات را عرضه کند. آنچه در باب مطالعه گوتاس مهم است این است که وی در باب محتوای حکمت مشرقیه معترف است که ابنسینا در مقدمه بازمانده از این اثر به طبقهبندی جدیدی از علوم و بخشهای حکمت دست یافته و به نحو دیگری متمایز از سایر آثارش آن را طبقهبندی کرده و گوتاس اذعان دارد که این روند و کاری که در حکمت مشرقیه اتفاق افتاده، به دور از مدلهای سنتی ارسطویی است و این تقسیمبندی طرح نویی است که ابنسینا درافکنده است.
از ماحصل مباحث گوتاس این گونه میتوان دریافت که ایشان با صرف وقت بسیار تلاش کرده که به مقایسه سبک حکمت مشرقیه با کتاب شفای ابنسینا بپردازد و حاصل پژوهش ایشان آن است که کتاب حکمت مشرقیه یک رونوشت از کتاب شفا است که دقیقاً کلمه به کلمه پیاده شده و تنها حذفهایی در این کتاب اتفاق افتاده و ابنسینا در آن دخل و تصرفاتی داشته است. اما حقیقت آن است که جناب گوتاس رنج بیهوده بر خود هموار کرده و کشفالمحجوبی در مطالعات وی اتفاق نیفتاده و سهروردی نزدیک به 8 سده پیش، به چنین نکاتی تصریح کرده است.
جان کلام اینکه حکمت مشرقی تداوم جریان فرخندهای است که در سنت ایرانی مسبوق به سابقه بوده است و در فلسفه اسلامی ابنسینا آن را آغاز کرده و در حکمت اشراق سهروردی به کمال خود نائل شده است. به تعبیر هانری کربن حکمت مشرقی ابنسینا و حکمت اشراق سهروردی یک معنا را میرسانند و آن هم ایرانی بودن این حکمت است.
نکته قابل عنایت دیگر این است که ابنسینا در منطقالمشرقین از منطق مشرقی سخن گفته است و شِکوه میکند از جزمیت رأی مشاییان، و بشارت میدهد که طرح نویی را در حکمت درخواهد انداخت و این نظرگاه را در نمطهای پایانی اشارات به خوبی تئوریزه کرده است.
ابنسینا معتقد است که کتاب شفا را برای عوام فلاسفه نوشته و از حکمت مشرقی که حکمت حقیقی است سخن میگوید که خواص فلاسفه مخاطب آن هستند که به دنبال حکمت مشرقی یا حکمت حقیقی هستند و آنچه در حکمت مشرقی مطرح میکند چیزی ورای حکمت ارسطویی صرف است.
ابنسینا حکمت ذوقی و شهودی را در نزد عرفای خراسان یافته بود
این نوع نگاه را در آثار سهروردی هم میتوان دید. مخاطبان حکمتالاشراق سهروردی هم از چنین ویژگی برخوردارند و سهروردی معتقد است که مخاطب حکمتالاشرق تنها آنانی هستند که هم اهل ذوق و کشف عرفانی هستند و هم اهل بحث و دانش فلسفی، و کسانی که اهل بحث فلسفی صرف هستند و طالب تألّه نیستند بهرهای از کتاب حکمتالاشرق نخواهند برد. به بیان دیگر، مخاطبان حکمت مشرقیه ابنسینا و مخاطبان حکمت اشراق از این ویژگی برخوردارند که به قواعد و مبانی مشایی بسنده نمیکنند و جویای حکمتی حقیقی هستند.
برخی از پژوهشگران بر این باورند که وقتی ابنسینا از مشرق سخن میگوید مراد وی مدلول جغرافیایی نیست و اینکه بگوییم این حکمت، حکمت ایرانی است سخنی نادرست است، اما شواهدی در دست است که نشان میدهد ابنسینا همچون سهروردی هم به مدلول جغرافیایی نظر داشته و هم به آن معنای رمزی و مابعدالطبیعی که در واژه مشرق نهفته است. گواه بر این مدعای ما این کلام ابن رشد در کتاب تهافتالفلاسفه است: «مىگویند او (ابنسینا) این فلسفه را به این دلیل با صفت مشرقى آورده است كه بیانگر دیدگاه اهل مشرق است. زیرا اینها میگویند اهل مشرق اجسام آسمانى را خدا میدانستند و ابنسینا نیز بر این عقیده بود.» و معنای رمزی و مابعدالطبیعی مشرق نیز از فحوای آثار ابنسینا کاملاً مشهود است.
در قصه حیبن یقظان، در تفسیر آیه نور، یا در رساله الطیر و یا اشاراتی که در تعلیقات دارد این معنای مابعدالطبیعی آشکار است و این معنای رمزی همان دمیدن آفتاب معرفت است از مشرق جان.
میدانیم که ابنسینا از اوان جوانی چنانکه در مقدمه منطق المشرقیین میگوید جویای حکمت حقیقی بوده است و جدای از این مسأله، مکاتبه ابنسینا با ابوسعید ابوالخیر و محتملاً دیدار این 2 یا حکایات عطار در تذکرهالاولیا که دال بر دیدار ابنسینا با خرقانی نشانگر ارتباطٌ مایی است میان بوعلی و عرفای خراسان و اینکه بوعلی این حکمت ذوقی و شهودی را در نزد عرفای خراسان یافته بوده است.
* تنظیم: آناهید خزیر
مؤسسه فرهنگی شهر کتاب
بنیاد بوعلیسینا