عطار از شاعران بزرگ و عارفان نامی ایران است که مقام معنوی و تاثیر وجود او در تاریخ تفکر معنوی ایرانیان بسیار با اهمیت و در خور توجه است.
شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری، از بزرگان مشایخ تصوف ایران در قرنششم و اوایل قرن هفتم هجری است. وی در سال 537 هجری در قریه کدکن یا شادیاخ از توابع نیشابور به دنیا آمد.
پدرش در شهر شادیاخ به شغل عطاری یا دارو فروشی مشغول بود و بعد از وفات پدر، فریدالدین کار او را ادامه داد و به همین دلیل به نام عطار معروف شد و در دکان دارو فروشی به درمان بیماران و کسب علوم و درک صحبت مشایخ و بزرگان اهل تصوف روزگار می پرداخت. عطار سپس، به خدمت عارف رکن الدین اکاف که آن زمان، عارف معروفی بود، رسید و به ریاضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت این عارف بود. او بخشی از عمر خود را به رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماورء النهر به مسافرت پرداخت و در این سفرها، بسیاری از مشایخ و بزرگان زمان خود را ملاقات کرد.
عطار در داستان سرایی، به مراتب چیره دست تر از سنائی است، در آثار عطار می توان یک نوع سیر تکاملی درونی را به وضوح مشاهده کرد که در مورد شاعران دیگر نادر است.
تالیف ها و تصنیف های عطار در نظم و نثر به عدد سوره های قرآن یعنی 114 می رسد و از معروفترین آنها می توان از دیوان قصیده ها و غزل های در حدود 10 هزار بیت، الهی نامه، خسرو نامه، پندار نامه، اسرار نامه، مصیبت نامه نام برد.
منطق الطیر از مثنوی های مشهور او و حدود هفت هزار بیت است و مراتب سیر و سلوک و رسیدن به حق و توحید را از زبان مرغان که در طلب سیمرغ حرکت می کنند را بیان می کند و در هفت منزل طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید،
حیرت و فنا را به شرح در آورده است.
از تالیف های مهم عطار به نثر فارسی تذکرهالاولیاء است که در سال 617 هجری به رشته تحریر در آمده و در آن، شرح حال و اقوال و کرامت های 96 نفر از پیشوایان طریقت تصوف و عارفان بزرگ به نثری ساده و شیوا نگاشته شده است.
عطار در سال 627 هجری قمری در فتنه مغولان در نیشابور به قتل رسید و درباره کشته شدن او به دست مغولان، نقل هایی وجود دارد.
شیخ بهاء الدین در کتاب خود کشکول این واقعه را اینگونه تعریف می کند:
وقتی لشکر تاتار به نیشابور رسید، اهالی این شهر را قتل عام کرد و ضربت
شمشیری توسط یکی از سربازان مغول بر دوش شیخ وارد شد و وی از دنیا رفت.
نقل کرده اند که چون خون از زخم عطار جاری شد. شیخ دانست که مرگش نزدیک
است پس با خون خود بر دیواری این رباعی را نوشت:
در کوی تو رسم سرافرازی این است
مستان تو را کمینه بازی این است
با این همه رتبه، هیچ نتوانم گفت
شاید که تو را بنده نوازی این است