همدانپیام: سرگذشت تئاتر ايران در چشمانداز گذشته بسيار ناروشن و سرنوشت اكنون آن بسي تلخ و گزنده است.
يورش اسكندرها و مغولها و ويراني حاصل از آن، در آنجايي كه از بناهاي باشكوه و استوار تخت جشميد جز تلي از خاك و فقط چند ستون و سرستون باقي نگذاشته و بر هستي مادي و معنوي آتش افكنده است، بدون شك اگر هم تئاتري از ايران كهن وجود ميداشت، هيچ بر جاي نگذاشته است.
تا جايي كه ويل دورانت ميگويد: «از ادبيات و هنر اين قوم (پارسها) يك پارهسنگ يا يك نامه هم به جاي نمانده است.»
ويل دورانت مينويسد: چون پارسيان تمام همت خود را متوجه بر پا ساختن كاخ شاهنشاهي خويش كرده بودند ديگر وقت و نيروي ايشان براي كاري، جز جنگ و كشتار، كفايت نميكرد؛ به همين جهت، در مورد هنر، مانند روميان، قسمت عمده توجه آنها به چيزي بود كه از خارج ايرانزمين وارد ميشد؛ البته اين قوم ذوق زيباپسندي داشتند ولي ساختن چيزهاي زيبا را بر عهده هنرمندان بيگانه، يا بيگانگان هنرمندي كه در داخل خاك ايشان به سر ميبردند، ميگذاشتند و پولي را كه براي مزد دادن به اين هنرمندان لازم بود از كشورهاي تابع خود فراهم ميكردند.
از تاريخ برميآيد كه دُوَل توانمند ايران كهن، در داد و ستدي گسترده و جنگ و ستيزي هميشگي با كشورهاي دور و نزديك بودهاند. در تاريخي كه بارزترين سرشت حكمرانانش يكهتازي و قلدرمنشي بوده است چگونه ميتوان در پي رد و نشاني از تئاتر خودانگيخته يا برانگيخته شده گشت؟ اگر پذيرفته شود كه دربار ايرانيان به روي آفرينشهاي هنري خود در بسته بوده است، جان و روان مردم ما بيرون از هرگونه تنگنا، آغشته به رسم و آيينهايي بود كه نابترين نمودهاي نمايشي از دل آنها بيرون جسته و بر تارك تاريخ نمايش ايران درخشيده است.
از مراسم بدوي «گرد آتش در آيينها» كه بگذريم، يا رژه نمايشي «كين يا سوگ سياوش» (سه هزار سال قبل از ميلاد) روبرو ميشويم كه يكي از پايهايترين و تأثيرگذارترين برانگيختگيهاي نمايشي در ايران بوده است. در گذر تاريخ هنگامي كه «تعزيه» پديدار ميشود به خوبي ميتوان اثر ماندگار اين در سوگ نشستن را در آن نمايشي رديابي كرد.
گونهاي ديگر از اين نمايش در بخش پيشداديان شاهنامه فردوسي در داستان سوگ ايرج فرزند فريدون باز آفريده شده است. تاريخ نمايش در ايران ورق ميخورد و به «نوروزخوانها» (حاجي فيروز، آتش افروز، غول بياباني، كوسه گلين) و تخته حوضيها (نوروز، پيروز، حاكم يك شبه) و لوطيگريها (بندباز، چوبين باز، بُزباز) و نمايشهاي عروسكي (لعبت باز، خم باز، پهلوان كچل، شاه سليم) و گونههاي رنگارنگ نمايشي مانند غولك، مسخره، طلخك يا دلقك، سياه، رقص شاطر، رقص ديگ بر سر، صورت باز، شيشه باز، لالبازي و... ميرسد ولي در ميان آنها «تعزيه نوعي از نمايش ايراني ميشود كه امروزه نيز در بيرون از مرزهاي اين كشور، تئاتر ايراني را بدان محدود و با آن ميشناسند.
اين هنر نمايشي كه ريشهاي كهن نزد ايرانيان داشت، از زمان آل بويه رنگ ديگري به خود ميگيرد و از زمان صفويه در ايران به نوعي از مراسم سوگواري براي خاندان شهيدان كربلا بدل ميشود و در روند تاريخي به چنان درجهاي از انگارههاي نمايشي ميرسد كه هرازگاهي حتي سرمشق غربيان شده است.
گاه واكنشهاي حيرتانگيز برخي سلاطين در برخورد با تئاتر اروپايي، فرآيند چنان بدويت و حيراني بود براي مثال آغامحمدخان قاجار در يورش خود به گرجستان و تصرف تفليس دستور داد تا بازيگران آن نواحي را گردن بزنند و پرده خونيني در صحنه تئاتر برپا كرد (1795 ميلادي، 1173 خورشيدي) پس از دوراني نسبتاً طولاني، از پس مراودات سياسي با ديگر كشورها، هنر تئاتر در ايران رخ مينمايد.
الكساندر گريبايدوف سفير روس در سال 1829 در ايران كشته ميشود و يك هيأت ايراني به سرپرستي خسروميرزا پسر عباسميرزا وليعهد، براي عذرخواهي رهسپار روسيه تزاري ميشود. اعضاي همراه اين هيأت پس از بازگشت از روسيه، از بنيانگذاران تئاتر اروپايي در ايران به شمار ميآيند.
سپس ناصرالدينشاه در سال 1873 به اروپا سفر ميكند. چنانكه از نخستين مشاهده وي برميآيد، تا آن زمان هنر تئاتر اروپايي براي ايران ناشناخته بوده است. از يادداشتهاي ناصرالدينشاه چنين استنباط ميشود كه محيط تماشاخانه و نمايش، مانند پديدهاي به كلي ناشناس، شاه و همراهان را مبهوت كرده است.
آن هنگام كه تئاتر از كشورهاي اروپايي بالنده و شكوفا بود، ايرانيان در آستانه آشنايي با اين «عالم غريب» قرار گرفتند. سپس نخستين گامها برداشته شد.
مدرسه دارالفنون داراي تماشاخانهاي با گنجايش سيصد نفر شد (1887م/ 1303 ق/ 1266 خورشيدي) رشيد ياسمي در اينباره مينويسد: «گويند ناصرالدينشاه در سفرهاي فرنگستان ترتيب تئاتر آن ممالك را پسنديده و مزين الدوله، معلم دارالفنون را مأمور كرد در تالار دارالفنون نمايشهايي بدهد و او نخستين كسي است كه تئاتر را از صورت تعزيه يا تقليد خارج كرد و بعضي از آثار موليه را به قدري كه در آن زمان ميسر بود در معرض نمايش گذاشت.
ميرزا آقا تبريزي كه يكي از همراهان گروه اعزامي براي پوزش از دولت تزار روس به علت قتل گريبايدوف بود، نخستين نمايشنامهنويس به زبان فارسي است كه نامش بر تارك تئاتر ايران ميدرخشد.
پيش از او ميرزا فتحعلي آخوندزاده از نخستين نمايشنويساني است كه نوشتههاي او در تبريز، پيش از ميرزا آقا، به زبان تركي رواج داشته است و تأثير اين نويسنده ترك زبان بر نمايشنامهنويسي فارسي زبان در آثار و مكاتبات وي به خوبي مشهود است.