دو نسل حاضر و عاقل جامعه ايران به شدت سياسي شدهاند و دنياي جديد را از دريچه سياست ميبينند. امكان ندارد هر زمان و مكان محفلي رسمي و غيررسمي و شخصي و خانوادگي و كوچه بازاري از پير و جوان تشكيل شود و در قبال طرح موضوعي هرچند ساده و معمول اظهارنظرهاي سياسي ردوبدل نشود! چنين فضا و حالوهوا براي رشد فرهنگ عمومي بسيار ايدهآل است و به بلوغ فكري افراد جامعه كمك ميكند اما مشكل و گير در جايي است كه اظهارنظرهاي متفاوت كمتر ريشه در جريانهاي واقعي جامعه دارد و فقط حدس و گمان و همان اظهارنظر شخصي است و نه حرفوحديث ديگر!
به ندرت مشاهده شده و شايد براي بسياري هم اصلاً عينيت نداشته باشد كه اظهارنظرهاي عاميانه جامه عمل به خود ديده باشد و در حال و هواي واقعي دنياي سياست عينيت پيدا كند، وليكن اين قائله همچنان ادامه دارد و هر كس براي خود سياستمدار و صاحبنظر بالفطره مينمايد. با اين حال يك واقعيت ملموس در جامعه ما هميشه پيش رو و وبال گردن قشرهاي مردم است و آن معضل بيكاري است در كنار همه حرفهها و اظهارنظرهاي سياسي، همگان از آن ميگويند و تمام شنيدهها در اين فضا قابل لمس و تلخ و دردناك است. «شوهرم بيكاره»، «پسرم بيكاره»، «برادرم بيكاره»، «دخترام بيكارند»، «همسايه ما 2 تا بچه داره كه بيكارند»؛ چنين واژههاي پكركننده نقل تمام مجالس است و اگر تا چند صباحي پيش بعد از هر سلام و عليك و احوالپرسي، حرف آبوهوا، فراواني هندوانه و شيريني خربزه به ميان ميآمد، در روزگار ما بعد از هر احوالپرسي، بحث بيكاري و لاعلاجي از ازدواج و بچهداري به ميان ميآيد و عجبا كه هيچ اظهارنظر مخالف و مغاير هم دنبال آن نيست.
موضوع اين يادداشت چند روز پيش كه در شلوغي بازار سرگذر و ناخودآگاه واگويههاي ضجهوار دو تا خانم به گوشم ميرسيد، در ذهنم شكل گرفت. هر دو خانم از بيكاري شوهرهايشان درددل ميكردند و اينكه حتي ميوه ارزان هم هفته به هفته به دهانشان نميرسد. آنها گوجهفرنگيهاي لهيده صندوقهاي كناري ميوهفروش سرگذر را دانه دانه و با احتياط داخل كيسههاي پلاستيكي ميريختند. گوجهفرنگي غذاي ساده بسياري از خانوادههاي كمدرآمد و فقير را طعم و رنگ ميدهد. حتي اگر پلاسيده و لهيده و ضايعات دور ريخته شده بازار سرگذر و سبزهميدان باشد!