اين روزها با توجه به گراني و کيفيت نازل خيلي کالاهاي مصرفي، خريداران بيشتر دغدغه قيمتها را دارند و چنانچه دنبال اجناس بهتري هم باشند از کيفيت سوال ميکنند. آنقدر غرق در اعداد و ارقام شدهايم که توجهاي به اخلاق و معرفت و امانتداري فروشندهها نداريم. و هيچ گاه نشده بپرسيم که آقا يا احتمالاً خانم بگو در اين جايگاه کسب و کار شما اخلاق و معرفت مثقالي چند است!؟ و اصلاً اين کالاي ناياب و کيميا را از کدام مغازه و از دست کدام فروشنده با انصاف ميشود پيدا کرد؟! من خبرنگار و نويسنده اساساً چون در حيطه کار خود بيشتر در حوزه اقتصادي فعاليت دارم، زياد دنبال عنصر گرانبهاي مشتريمداري در بازارهاي بيدر و پيکر ميگردم وليکن به ندرت پيدا ميکنم! دليلش اين است که اين روزها به علت بيکاري فراوان و اجبار نيروي آماده به کار و نانآوري که صرفاً براي درآمد و امرار معاش دست به هر کاري ميزنند، همه نوع آدم وارد حوزه کسب و کار شده است و در هيچ پيشه و کاري گزينش و صلاحيتسنجي وجود ندارد. غافل از اينکه بازار و کوچه و محل به دليل رفت و آمد بسيار و حضور قشرهاي گوناگون مردم در هر سن و سال و جنسيت به عنوان مشتري، يک دانشگاه بزرگ و گل گشاد است که همه آموزههاي خوب و بد را با هم دارد، به خصوص اينکه براي خريدهاي روزانه و ناگزير بخواهيم وارد قسمت پرمخاطب اين دانشگاه شويم.
کنارههاي بازار ميوه و ترهبار فروشان همين شهر خودمان همدان و نوعاً سر گذر و سبزه ميدان و سرتاسر خيابانهاي شهدا و اکباتان و باباطاهر در اختيار فروشندههاي ثابت با چند کارگر فصلي و موقت و موردي و همچنين دستفروشهايي است که هيچ معيار و ضابطهاي براي فعاليت آنان وجود ندارد و با فرهنگهاي مختلط وارد حوزه کسب و کار شدهاند و با طبقات مردم سر و کار دارند.
واقعاً در بسياري از اوقات الفاظي از دهان برخي از اين آقايان به ظاهر کاسب در مواجهه با مشترياني که اغلب هم بانوان محترم و مادران و خواهران جامعه اسلامي ما هستند، به گوش ميرسد که هر شنونده و رهگذر تيزگوشي و انسان با شرفي را وادار به شرمندگي و حيرت ميسازد. در صورتي که از کاسب واقعي بايد انتظار حوصله و متانت و امانتداري و معرفت داشت.
خواه و ناخواه در شاکله اقتصادي جامعه ما خرده فرهنگهايي رايج است که هر خريداري را ملزم به وسواس و دقت و چانهزدن ميسازد که البته اين خرده فرهنگها ناشي از بياعتماديها در حوزههاي اجتماعي و اقتصادي است.
کاسب در بدو ورود مشتري به مغازه خود با ديده بياعتمادي و ظن بد به او مينگرد که نکند ميخواهد مفت بخرد و پول قلابي بدهد و برود. خريدار هم در برخورد با فروشنده نسبت به او اعتماد ندارد چرا که شک ميکند و اين شک کشنده در نهاد او چنبره زده و دائم آزارش ميدهد که نکند جنس تقلبي باشد، نکند گران باشد و نکند در مغازه ديگر جنسي بهتر و ارزانتر پيدا کنم و سرم کلاه برود.
اين مؤلفههاي غلط ناشي از بياعتماديهاست که البته هم و متأسفانه در برخي موارد بيمورد نيست و ورود عناصر بيصلاحيت همواره به اين بياعتمادي و زمينههاي تيره و سياه در حوزه کسب و کار دامن ميزند.
با اين حال خوشبختانه در آشفتهبازارها و دنياي بياعتمادي هنوز هم کاسبهاي خوب و انسانهاي باشرف وجود دارند که در دانشگاه بزرگ اجتماعي و مردمي درس اخلاق و گذشت و امانتداري ميدهند.
چند روز پيش براي تهيه چند قلم کالاي مورد نياز به يکي از مغازههاي خيابان باباطاهر مراجعه داشتم، پشت سر من شخصي با قيافهاي تابلو وارد مغازه شد و از فروشنده کيسههاي کوچک براي بستهبندي ميخواست که آقاي فروشنده در کمال تعجب من و در برخوردي تند با مشتري دوم خود پاسخ داد، ندارم آن فرد هم که يکه خورده بود گفت حالا نداري که نداري مگه من نميخواهم پول بدهم چرا دعوا ميکني؟ فروشنده هم با تندي پاسخ خود را تکميل کرد که پولت براي خودت مگه من نميدانم تو اين کيسهها را براي چه کاري ميخواهي و قصد داري جوانهاي مردم را بيچاره کني!
هر کس ديگري غير از من در آن لحظه توي آن مغازه حضور داشت به راحتي متوجه ميشد که آن مرد تابلو به قول خودمان مواد فروش است و براي خورده فروشيهاي خود کيسههاي بسته بندي لازم دارد. اين نمونهاي از انسانيت و معامله با خدا و احساس مسئوليت اجتماعي و شرافت کسب و کار نزد بسياري از کاسبهاي ماست که انصافاً جاي تقدير دارد و بايد چنين افرادي در هر سنگري از جبهه اقتصادي و فرهنگي تشويق شوند چون فرهنگ اعتماد سازي را مثقال مثقال رواج ميدهند.