قديميها ميگفتند اگر ميخواهي حرف راست و درست بشنوي هميشه از بچه سوال کن! اما خيلي از اين آدمهاي شير پاک خورده هم هستند که اعتقاد دارند که حرف حسابي و سرراست را بايد يواشکي از زبان کسي بشنويد، که عادت دارند با خودشان حرف بزنند و مخصوصاً مواقع تنهايي و خلوتي هر چه تو دلشان باشد بيرون ميريزند! من اين موضوع را براي يکي از همکاران خبرنگارم تعريف کردم و او گفت: ما خبرنگارها هم از آدمهاي دسته دوم هستيم که معمولاً عادت داريم با خودمان حرف بزنيم و همين زمزمههاي خودماني است که گاهي اوقات هم سر از رسانهها و مطبوعات در ميآورد و اتفاق افتاده که حتي به تيتر اول روزنامههاي پرمخاطب تبديل شود! همکارم عقيده دارد، خبرنگارها هر چقدر سنشان بالاتر ميرود بيشتر با خودشان حرف ميزنند چون هم تجربههايشان بيشتر است و هم حرفهايي ته دلشان مانده و قلمه و سلمه شده که هيچ وقت فرصت تيتر کردن آنها پيش نيامده است.
او از من سوال کرد، فلاني تو چرا بيشتر از کساني که ميشناسم با خودت بگومگو داري، من هم پاسخ دادم، چون عادت دارم اغلب راه بروم و قدم بزنم و حرفهاي زيادي را به ذهنم بسپارم. اما شما حوصله و شايد فرصت پيادهروي زياد نداريد و دائماً با ماشين جابهجا ميشويد و اين طرف و آن طرف ميرويد و چون در حال رانندگي هستيد حواستان به رانندگي است و به چيزهاي ديگري فکر نميکنيد و البته که کار خوبي است و لازمه رانندگي درست و امن است تا مواظب عقب و جلو و پيرامون مسير حرکت خودتان باشيد و حواستان به عابر پياده هم هست که خدايي ناکرده زير نگيريد و مخصوصاً تو اين روزهاي بارندگي و گل و شل توي معابر تنگ و بيدر و پيکر عابران را لجنمال نسازيد!
البته خيلي از مواقع هم هست که همکاران ما با آژانس و خودروي شخصي و لطف دوستان خود سواره به اين طرف وآن طرف ميروند تا به موقع سر سوژهها حاضر باشند و حرفهايي براي زمزمه کردن و گفتن و تيتر کردن بياورند و نميشود به آنان خرده گرفتن که چرا پياده راه نميافتيد تا بيشتر با خودتان حرف بزنيد. مثلاً همين دوست همکارم تعريف ميکرد چند روز پيش (عصر پنجشنبه گذشته) توي خانه بيکار بودم که به سرم زد از منطقه بالاي اعتماديه خود را به مرکز شهر برسانم و يک دور خبري بزنم، چون مسير طولاني بود و فرصت هم محدود، ناچار عمده راه را سواره رفتم و خوشبختانه دست پر با خبرهاي جالب برگشتم که به همه چي ميارزيد! پرسيدم حالا چه خبرهايي داري؟ پاسخ داد، اين کاسبکارهاي بازاري مخصوصاً ميوه فروشيهاي سر گذر و سبزه ميدان ساز و کارهايي براي کاسبي و مشتريمداري خودشان دارند که آدم را حيران ميسازد، نمونهاش اينکه در عرض يک ساعتي که آن وسط مسطهاي بازار دور ميزدم و دقت داشتم چندين بار اتيکيتهاي بزرگ و دستنويس قيمتها تغيير ميکرد و جابهجا ميشد و مغازهدارها رقمهاي مختلف قيمت را از قبل نوشته و پيش خود دارند و هر ساعت با ارزيابي کاسبکارانه و حرفهاي که از گردش مشتريها در بازار اتيکت قيمت را تغيير ميدهند! معمولاً افرادي از مغازهداران و تره فروشها مرتب بازار را زير نظر دارند و قيمت اجناس مغازههاي مختلف را ارزيابي ميکنند و براي جلب مشتري بيشتر قيمت خود را روي جنس ميگذارند. اين گونه ساز و کار کاسبکارانه و البته موذيانه به ظاهر يک نوع رقابت است و ممکن هم هست به نفع مردم و مشتري تمام شود اما چگونه ممکن است مثلاً قيمت صبح گوجهفرنگي با قيمت شامگاهي آن حتي بيشتر از 2000 تومان در هر کيلوگرم نوسان داشته و بالا و پايين شود و در نهايت هم سود بارفروش و مغازهدار دست نخورده باقي بماند؟!
مگر اين فروشندهها و مغازهداران با انصاف هنگام شروع کار صبح هنگام و ريزش بار روي طبقهاي فروش چند درصد سود ناقابل براي خود قائل هستند که صبح و عصر آن 2000 تومان فرق دارد در صورتي که کيفيت بار هم تقريباً همان است و اين نيست که مغازهدار بار سر جعبه را يک قيمت و ته جعبه را با قيمت ديگر به مشتري عرضه کند، البته اجناس درجه يک و دو و سه همان صبح زودي و از مبدأ ميدان بار معلوم ميشود و قيمت ميخورد، وليکن درصد سود 100درصد نامتعارف در نوبتهاي مختلف از هنگامه صبح تا هنگامه غروب و آخر شب توسط فروشنده تعيين و تغيير داده ميشود. چنين شرايط درهم و برهم بازاري و اقتصادي در خصوص تمام اجناس و کالاهاي خوراکي و غيرخوراکي و پوشاکي و تجملي و همه و همه مصداق دارد، همان گونه که يک تکه لباس مردانه يا زنانه در فروشگاهها و بوتيکهاي به ظاهر لوکس تا بيش از 50 درصد قابل تبديل و کم و زياد است و اين قاعده خود ساخته و ترفندهاي تبليغاتي در مواقع حراجيهاي ظاهري بيشتر به چشم ميخورد و گويي هردم بيل است و کسي به کسي نيست.