96سال پیش، درست در چنین روزی، «سید محمدرضا کردستانی»، با تخلص «میرزاده عشقی»، در 30 سالگی ترور شد. او 5 روز پیش آخرین شماره روزنامهاش یعنی «قرن بیستم» را منتشر کرده بود.
میرزاده عشقی زاده همدان و اصالتا کرد بود. آنچه که عشقی را در تاریخ معاصر ایران ماندگار کرده است، اشعار بیپروا، فعالیتهای سیاسی و مقالات تند و تیزش است که بر ضد استبداد مینوشت.
در همدان که زادگاه عشقی است اما بیش از نامی بر یک خیابان و چند خطی از اشعار تند و تیزش، کمتر توجهی به پیشه اصلیاش یعنی روزنامهنگاری شده است. همان کاری که هم عذابش میداد، هم دوستش داشت و هم در نهایت جانش را به خاطر آن از دست داد.
عشقی نوشتن را پیش از 20 سالگی آغاز کرد. اما عمده شهرتش مدیون روزنامه «قرن بیستم» بود که خود سردبیری میکرد. این روزنامه در طول سالهای 1300 تا 1303 کمتر از 20 شماره منتشر شد.
ابتدای سال 1300 او امتیاز روزنامه قرن بیستم را گرفت و در اردیبهشت و خرداد همان سال 5 شماره 16 صفحهای منتشر کرد. سپس 18 ماه روزنامه تعطیل شد. در دوره دوم این روزنامه از دی 1301 تا فروردین 1302، 16 شماره 4 صفحهای منتشر شد. سال 1303 تنها یک شماره 8 صفحهای هفتم تیرماه انتشار یافت.
عشقی در 3 سالی که بهطور رسمی روزنامهنگاری میکرد سختی فراوان کشید. بخش عمدهای از آن نه از جور دشمنان، که از دشواریهای کار روزنامهنگاری در ایران بود. بخشی از نوشتهها و نظراتش درباره این شغل درخشان است: «روزنامهنویسی مایه خون دل است. بهویژه برای من ... بعضی مردم که متاهل شدهاند وقتی با دوستان صمیمی درد و دل میکنند، اظهار میدارند خوشا به حال آن ایامی که پایبند اهل و عیال نشده بودیم و خود را گرفتار این دردسر لاعلاج نکرده بودیم... این نگارنده همان آه حسرت را نسبت به ایامی که روزنامه مینوشتم میکشم.»
عشقی مشکلات روزنامهنویسی را چند بخش میدانست: «روزنامه هزار دردسر دارد که یکی از آنها مصارف هنگفت مطبعه و کاغذ است. از طرفی روزنامه را باید با مطالب علمی و فنی زینت داد. این کار در ایران ممکن نیست. چه کمتر مردمانی هستند که عالم و متخصص باشند. تازه وقتی این قبیل افراد یافت بشود مفت و مجانی حاضر نیستند که اطلاعات و نتیجه زحمات چندین ساله خود را تسلیم جرایدی نمایند که وقتی چاپ شود نشود آن را خواند. سرتاپا مغلوط، حروفهای کهنه غیرناخوانا یا که میبینند اساسا یک صفحه را چاپ نکردهاند.»
عشقی از نویسندگان آماتور هم گله دارد: «هر کس هوس کرد که معروف شود، یک مطلبی که هیچ قابل درج در جراید نیست با یک انشاء مضحک مینویسد و میآورد و نهایت درجه اصرار دارد که چاپ شود و اگر مدیر صلاح ندانست، نویسنده آن میرنجد، تا مدتها مشغول افترا و هتاکی است.»
اما مشکل اصلی میرزاده عشقیِ روزنامهنویس، گویا پس از یک قرن همچنان وجود دارد. آنجایی که از دردِ نبود روزنامهخوان گلایه دارد: «مسألهای که بیش از همه موجب دماغ سوختگی روزنامهنویس است این است که در ایران تقریبا میتوان گفت روزنامهخوان نیست. در طهران که پایتخت مملکت 6 هزارساله است شاید هزار نفر روزنامهخوان نباشند.
آنهایی که روزنامه میخوانند فقط از مقالاتی که فحش خالی و هتاکی بیمنطق داشته باشد خوششان میآید و هرکس پرت و پلا بنویسد پیش آنها فاضلتر بهنظر خواهد آمد.»
حرف آخر عشقی درباره رابطه افراد دولتی با روزنامهها است: «اما بدبختیای که این گوینده، زائد بر سایر روزنامهنگاران دارم: اولا مطلقا با اشخاصی که پول به جریاد میدهند و کمکهای هنگفت میکنند مخالفم و بر ضد آنها همیشه مندرجاتی داشتهام و با اشخاصی مسلکم موافق است که اغلب هیچکدام عادت به پول دادن و کمک کردن به جراید را ندارند.»
اشتراک مشکل دیگری بود که میرزاده عشقی از آن نالان بود: «اینها همه یک طرف، معامله مشترکان یک طرف. اولا 7 تومان آبونه سالانه را 5 مرتبه باید فراش برود تا که آقای مشترک را ببیند. بعد آقای مشترک بگوید بروید و قبض شش ماه بنویسید و بیاورید. بعد که پول را هم پرداخت کرد متوقع است به واسطه 4 تومانی که داده سرمقاله روزنامه سرتاپا تمجید از ایشان باشد.»
*تیتر عنوان یکی از مقالات عشقی است که 24 اسفند 1301 چاپ شد