1403-09-021403-09-12bool(false) 1403-09-021403-09-12bool(false) 1403-09-021403-09-12bool(false) 1403-09-021403-09-12bool(false) افتخار می‌کنم که فرزندانم را با نان حلال بزرگ کردم همدان پیام
 
 
پنجشنبه - 13 بهمن 1401 - شماره 4521
 
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403

Today : Mon, December 2, 2024




ارتباط با سرویس ها - پذیرش آگهی * شعار سال ۱۴۰۳ جهش تولید با مشارکت مردم
ورود کاربران


عکس چاپخانه
logo-samandehi
 
کد مطلب:  109345 تاریخ انتشار:  1399-03-26 - 09:28 تعداد بازدید:  714
ارسال به دوستان
نسخه چاپی

زن نمونه کبودراهنگی برای فرزندانش سنگ تمام گذاشت
افتخار می‌کنم که فرزندانم را با نان حلال بزرگ کردم

گزارش ویژه

 کبودراهنگ - اکرم حمیدی - خبرنگار همدان‌پیام: زن نمونه کبودراهنگی با تمام سختی‌ها جنگید تا بتواند برای 2 فرزندش سنگ تمام بگذارد و آنها را از چنگال پدری که مشکل اعصاب و روان داشت نجات دهد.
معصومه مهدی‌لو که چندی پیش در برنامه تلویزیونی«الوند کنار» هم دعوت شده و گفت‌و‌گو کرده بود در مصاحبه با خبرنگار همدان‌پیام می‌گوید: فقط چند ماه نخست زندگی روزهای خوبی را سپری کردم و پس از مدت کوتاهی متوجه شدم که متأسفانه شوهرم مشکل اعصاب و روان دارد. روزها یکی پس از دیگری سپری می‌شد و هر روز به امید فردایی بهتر به زندگی خود ادامه می‌دادم اما از بد روزگار وضعیت شوهرم تا جایی پیش رفته بود که هر روز مرا کتک می‌زد و از خانه بیرونم می‌کرد و دیگر نمی‌توانستم جلوی در و همسایه سرم را بلند کنم.
روزی از روزهای تلخ زندگیم اول صبح بود و شوهرم با کتک‌کاری و نفرین مرا از خانه بیرون کرد، به در خانه یکی از همسایه‌ها رفتم تا از آنجا با خانواده‌ام که ساکن یکی از روستاهای زنجان بودند تماس گرفته و از آنها کمک بخواهم ولی متأسفانه خانم همسایه اجازه نداد و فکر می‌کرد من زن خلافی هستم که این وقت صبح شوهرم مرا از خانه بیرون کرده است. ناامید شدم و با حال خرابم که سرگیجه شدیدی هم داشتم و همین‌طور تلوتلوکنان در خیابان راه می‌رفتم، مرد جوانی وقتی متوجه وضعیت من شد از مادر و همسرش خواست تا مرا کمک کنند و اجازه دهند تا از منزل آنها با خانواده‌ام تماس بگیرم؛ همیشه تمام عمرم دعا گوی این مرد و خانواده‌اش هستم اما خانم همسایه‌ای که مرا به خانه‌اش راه نداد بعداً متوجه شد که درمورد من اشتباه کرده و از من حلالیت خواست.
مهدی‌لو درحالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود و بغض گلویش را می‌فشرد، گفت: 40 روز مانده بود تا پسرم علیرضا به دنیا بیاید، شوهرم آنقدر مرا کتک زد که توانایی نداشتم از جایم بلند شوم طوری‌که بیهوش گوشه خانه افتاده بودم. چند ساعت بعد شوهرم مرا به بیمارستان برد و وقتی که دکتر وضعیت مرا دید به او گفت چه اتفاقی برای همسرت افتاده؟ اما با این حال اجازه نداد پزشک مرا مداوا کند، به خانه برگشتیم. چند روز در خانه افتاده بودم، کم‌کم حالم رو به بهبودی بود و بالأخره سرپا شدم.
معصومه پلک که می‌زند همین‌طور اشک از چشمانش جاری می‌شود و برای ادامه دادن به حرف‌هایش نفسش تنگ می‌شود، کمی سکوت می‌کند، آبی می‌نوشد و گلویی تازه می‌کند، آه بلندی می‌کشد و می‌گوید بالأخره پسرم به دنیا آمد ولی فقر و نداری موجب شد که نتوانم لذت مادر بودن را به‌خوبی بچشم؛ روزهای بسیار سختی را می‌گذراندیم، 2 سال بعد هم دخترم به دنیا آمد. واقعاً چیزی برای خوردن نداشتیم که شکممان را سیر کنیم. نزد یکی از مسئولان شهرستان رفتم ولی متأسفانه او حتی اجازه نداد من مشکلم را بیان کنم، با ناامیدی تمام گفتم من برای گرفتن پول به اینجا نیامده‌ام زن باآبرویی هستم و 2 فرزند کوچک و یک شوهر بیمار دارم اگر ممکن است کاری برایم دست و پا کنید تا زندگیم بچرخد، هرکاری که یک لقمه نان حلال داشته باشیم حاضرم انجام دهم ولی متأسفانه هیچ حمایتی از من نشد. ناامید برگشتم و تمام شهر را زیر پا گذاشتم تا بتوانم کار پیدا کنم و فقط با نان خالی شکم بچه‌هایم را سیر کنم.
تا اینکه با معلمی به نام خانم حسین‌پورآشنا شدم و پرستاری فرزند او را بر عهده گرفتم، خدا خیرش دهد همه‌جوره هوای ما را داشت و به جز حقوق ماهیانه‌ام از لحاظ اقلام خوراکی و ... نیز به من کمک می‌کرد و از سال 86 نیز تحت پوشش بهزیستی قرار گرفتم و وقتی که سر کار می‌رفتم بهزیستی هزینه مهدکودک بچه‌هایم را پرداخت می‌کرد تا من با خیال راحت بتوانم سر کار بروم.
همین‌طور روزها به‌سختی می‌گذشت، شوهرم به‌دلیل بیماری در یکی از بیمارستان‌های همدان بستری بود. در مسیر کبودراهنگ - همدان با خانمی آشنا شدم که می‌گفت من در پایگاه نوژه راه‌پله‌های بلوک‌ها رو تمیز می‌کنم و در آنجا مشغول به کار هستم، می‌توانم به‌خوبی زندگیم را بچرخانم.
چند روز گذشت، جرقه‌ای در ذهنم ایجاد شد با خودم فکر کردم من هم می‌توانم در چنین جایی کار کنم تا شاید وضعیت بهتری داشته باشیم؛ از آنجایی‌که آشنایی در پایگاه نوژه نداشتم و چون آنجا منطقه نظامی است و هرکسی نمی‌تواند وارد این پایگاه شود، شماره تماس منزل و شوهرم را نزد دژبان گذاشتم تا اگر کاری پیدا شد با ما تماس بگیرند. بالأخره پس از مدتی با من تماس گرفتند تا برای تمیز کردم راه‌پله‌های یکی از بلوک‌ها بروم، از خوشحالی دست از پا نمی‌شناختم به‌سرعت خود را به آدرسی که داده بودند، رساندم و کارم را آغاز کردم. پس از اینکه اهالی پایگاه نوژه شناخت بیشتری از من پیدا کردند کارهای زیادی هم به من می‌سپردند و خدا را شکر از درآمدی که داشتم راضی بودم.
معصومه از دیگر سختی‌های زندگیش می‌گوید: پس از مدتی اداره اوقاف با مبلغ بسیار پایینی زمینی به من داد تا بتوانم از مستأجری خلاص شوم. بچه‌ها کم‌کم بزرگ می‌شدند و من هم همین‌طور به کارم ادامه می‌دادم.
 با کمک برادرانم بنایی می‌کردم تا مشکل مسکنمان حل شود. از سال 89 تا 92 نیز من و فرزندانم از شوهرم جدا زندگی می‌کردیم تا اینکه بالأخره چاره‌ای جز طلاق نبود.
2 سال از این موضوع(سال 94) می‌گذشت، سر کار بودم که با من تماس گرفتند و اطلاع دادند تمام زندگیمان در آتش سوخته است. خودم را به‌سرعت به خانه رساندم و متوجه شدم که با جرقه سیم برق این حادثه وحشتناک اتفاق افتاده، دیگر نمی‌دانستم باید چه کار کنم تا اینکه با حمایت‌های خلبان امید یزدان‌پناه و سرهنگ ظفرنیا و همسرش خدا را شکر زندگی به حالت عادی برگشت.
درحال‌حاضر خدا را شاکرم از اینکه 2 فرزند خوب و سالم و موفق به من هدیه داده است، دخترم رقیه 14 ساله است و حافظ 20 جزء قرآن کریم و پسرم علیرضا 17 ساله و ورزشکار است و در رشته کاراته توانسته مدال‌های شهرستانی، استانی، کشوری و حتی بین‌المللی کسب کند، خودم هم توانسته‌ام با کار کردن به‌عنوان زنی نمونه انتخاب شوم و چندین بار بهزیستی و فرمانداری از من قدردانی کرده است.
امیدوارم در آینده فرزندانم بتوانند با درس خواندن و تلاش و پشتکار، فرد مفیدی برای جامعه بوده و زندگی خوب و آرامی داشته باشند تا روزهای تلخی که در کودکی گذرانده‌اند جبران شود.
در پایان از خانم مجیدی یکی از کارکنان بهزیستی، بهزیستی کبودراهنگ، سرهنگ خادم وطن و همسرش خانم گمار و یکی از مداحان خیر کبودراهنگی که با کار خیر خود جان دخترم را که بیمار بود از مرگ حتمی نجات داد، روح‌ا... و ابوالفضل مهدی‌لو، 2 برادر عزیزم که همیشه در زندگی یاری‌گر من بودند و هستند، خانم معلمی که اعتماد کرد و فرزندش را به من سپرد و تمام کسانی که بی‌منت حامی من بودند تا بتوانم با آبرو زندگی کنم و نان حلال برای فرزندانم مهیا کنم، قدردانی و تشکر می‌کنم.



بازگشت
نظرات بینندگان :
نظر شما :
   
نام*
ایمیل* ایمیل محفوظ می باشد
نظر*
کد امنیتی*
کد امنیتی

 
 
 
گزارش گزارش ویژه یادداشت تحلیل سرمقاله ضمیمه(پیام_آدینه) دانلود
صفحه نخست آخرین اخبار درباره ما ارتباط با ما  پیوندها ویژه_نامه راهنما
نشر و نقل مطالب فقط با ذکر نام روزنامه همدان پیام بلامانع است.

 
روزنامه همدان پیام ( اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي، ورزشی )
صاحب امتياز و مدير مسئول: نصرت ا... طاقتي احسن  -  سردبير: يدا... طاقتي احسن
نشاني: همدان، خيابان شريعتي، ابتداي خيابان مهديه، ساختمان پيام
تلفن: 38264433 (081)  -  فکس: 38279013 (081)  -  سازمان نیازمندی: 38264400 (081)  - ايميل: info@hamedanpayam.com