در این وانفسای بیجنبه بودن. در این مملکتی که رئیسجمهور به دلواپسها میگوید بروید به جهنم، دلواپس به وزیر میگوید برو ... . وزیر به منتقد میگوید فلان و بهمان... آنوقت یک نفر الان کنار بنده نشسته و میگوید که منو سوژه کن، باورتان میشود؟ در این مملکتی که کسی جرأت نمیکند به علی دایی بگوید تیمت بد بازی کرده، علی دایی به رئیس کمیته داوران جرأت نمیکند بگوید داورت اشتباه داشته، در این فضایی که هزاروششصد و چهل و دوتا خط قرمز وجود دارد، آنوقت یک آقایی اینجا هست که الان در حالی که سوژهها بهشدت خشکیدهاند، میخواهد سوژه شود. اصلاً داریم همچین چیزی؟
از آن بدتر، در مملکتی که هرچی پایینتر میآیی میزان جنبه کمتر میشود، در جایی که مثلاً به رئیسجمهور میشود گیر داد اما به رئیس یک اداره نمیتوان گفت بالای چشمت ابروست، یک نفر اینجا هست که میخواهد برود داخل بوته نقد قرار گیرد. ولی از آنجایی که قدش بلند است، هرجوری فکر میکنم، میبینم توی بوته جایش نمیشود.
در مملکت فوقالذکر، یک آقایی به نام حبیب هست که الان شخصاً دارد تقاضا میدهد که در موردش طنز بنویسم. به نظر شما چرا او چنین درخواستی داده است:
1. نمیدونه نقد چیه، طنز چیه؟ عاشق خستهدل کیه؟ نمیدونه سفر چیه... عاشق دربهدر کیه؟ هرکی بریزه شادونه فکر میکنن خداشونه !
2. میخواد من یه چیزی بنویسم، که بعدش خودش یه جوابی بده، بعدش من شرمنده بشم.
یک توضیحاتی بدهم و رسماً عذرخواهی کنم و او از این عذرخواهی خوشحال شود.
3. اصلاً حبیب خارجیه ! اگر ایرانی بود که بیجنبه میشد... حالا خدا کنه چینی نباشه. چون اگر یک مطلب در موردش بنویسیم، ممکن است خراب شود و دیگر کار نکند. حالا از کجا صفحهبند پیدا کنیم برای روزنامه؟
4. حجم کار روزنامه بالاست. بنده خدا اصلاً حواسش نیست. الان که من دارم در موردش مینویسم، داره آواز میخونه. چه انتظاری دارید از چنین آدمی؟ مدیرکل که نمیآید بگوید راجع به من طنز بنویس. این بنده خداها میان چنین حرفهایی میزنن دیگه!
5. فکر کنم جنبهاش دارد تمام میشود. داره چپ چپ نگاه میکنه.