زین گران و امت ناید رمقی
از طنز یاران ببر ورقی
(با الهام از شیخ اجل)
هیهات از نشر اکاذیب و تضعیف ابنکه (جمع مکسر عربی کلمه انگلیسی بانک) و یا تخفیف خدمات مؤسسات مالی! ا... از سیاهنمایی! همچنانکه میدانید در ماههای پایانی سال تمام ابنکه قحطالحرام میباشند.
چنان وامها بر ملت شد بخیل
که بر بانکها بست باید دخیل
(با الهام از شیخ اجل)
از آنجا که این واقعه در زمانهای ماضی بعید و ابعد اتفاق افتاده و هیچ ربطی به زمن حال ندارد! نویسنده این اراجیف با زبانی بیزبانی و با نثر قدیم داد سخن میدهد: باری از دست مخارج و مشکلات که از کادوهای تعطیلات نوروز میباشد، در ایام پایانی سال روی خویش به سنگ پای قزوین نمودمی و طی عملیاتی تکفیری! خود را به در ورودی یکی از ابنکه (بانکها) بکوبیدمی که امعاء و احشاءام بر سر خلایق ترکش شود که ناگه در اتوماتیک از غیب open گردید و خویشتن اندر اندرونی بانک یافتمی، باری این معجزه را به فال نیک بگرفتمی! و با رندی تمام درخواست وام خویش مکتوب نمودمی اما بانک با ارائه استنادات موثق استدلال همی نمود که «الوامُ بِالکُلِ قَطعُ وَ بَل قَلعُ وَ قَمعُ» اما ما که در ورود به بانک آن معجزات را مشاهده فرموده بودیم، استدلال را مردود و معیوب و منکوب و مشروط دانستیم و خویشتن را به غضنفر بازی زدیم.
پای استدلالیون چوبین بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود
(شیخ اشراق از لج بوعلیسینای خومان فرموده)
القصه فرمول استدلال را رها و متغیر عشق را دنبال نمودمی و همزمان بدانستمی که دیپلماسی پیچیدهای بباید پیشه ساختن و مسیر «ژنو» مذاکرات را بباید ظریفانه کوفتن، اما حین تحمل مصائب دریافت وام با خود گفتمی که تو کم از آن طفل چهار ماهه نیستی که در جراید نوشته بودند چهل میلیون وام ارزان جور فرموده بود! پس پشت به لشکر مشکلات مکن مادامی که الگوی تو آن طفل شیرخواره است که شیر خشک بر کوله و پستانک در دهان و پوشک بر میان و روی اشکم خزیدی (لابد) و از پلههای ابنکه بالا و پایین میبرفتی و ضامن و بل ضوامن (ضامنین) جور نمودی (در چارچوب قانون).
قهرمان داستان میفرماید که جهت دریافت وام هر بار صاحب منصبی را در رودربایستی قرار دادمی که با بانک در تماس همی باشد تا تفهیم گردد که این پرونده نه آنست که وصف حالش دانند و اگر به ثمر نشیند همگان منتفع گردندی و اصولاً جزء منافع ملی میباشد! بدین وسیلت منافع خویش پشت منافع مسئولانی چند دنبال کردمی! باری تعدد مراجعات با تعدد زوجات اشتباه نشود حقیر از بیست و هفت گذر و بر بیست و هشت نظر کرده بود که ناگهان کلماتی از لسان آن مسئول کبیرِ وامهای صغیر، حیات و مماتم را چند چندان و بل چند قندان حلاوت بخشید و کلماتی بر زبان راند که چون کتیبه گنجنامه در یاد من حک شد «حالا برو پروندهات را تکمیل کن ببینیم چه میشود» با خود گفتم: ای غافل از خود، بخت از تو غافل نیست!
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو وامی به کف آری و به ماهی بخوری
القصه در مراجعت چهل و هفتم مرافقت خلق و در نوبت پنجاهم موافقت جلب آمد و بعد از اجرای خواستههای حداقلی ابنکه! و پرداخت یکصد و پنجاه هزار تومان جهت بیمه وام و دهها هزار تومان سفته به ده میلیون وام نائل شد و متعهد پرداخت شانزده میلیون و پانصد هزار تومان گشتم و اکنون حالم ای بدک نیست راضیم الحمدا...