در كلاس آمدي، مثل اينكه در دنياي كوچك كلاس خورشيدي دوباره طلوع كرد وقتي لبخند زدي وبه من نگاه كردي وسلام دادي فكركردم كه تو باغباني هستي كه مرا كاشته اي وبه من سر زدي تا از آب زلال وجودت برسر گلبرگ هاي من شبنم بنشاني ومن لحظه هاي كودكي ونوجواني ام رابا گلي چون تو در كلاس همنشين بودم وازفرش به عرش رفتم ودريا شدم ودركاسه اي چكيدم.
من كه از باغچه كوچك خانه مان خاطره ها داشتم هرگاه كه تورا مي ديدم انگاركه اتفاقي ديگر در باغ سبز دفترم رخ مي داد اتفاقي زيبا سركلاس درس ، اتفاقي كه با نگاه توآميخته بود ، مثل اينكه جوانه يا شكوفه اي تازه از شاخه هايم بيرون مي جست هرروز مطلب تازه اي داشتي وكلاس را رنگ وبويي تازه مي بخشيدي ومن هرگز از آموختن در مكتب عشق تو خسته نمي شدم تو مي آمدي وما مي گفتيم برپا و احساس من مثل شقايقي بودكه در دشتي ايستاده ونسيمي خوشبو ومعطر با تمام احساسش او را نوازش مي كند وقتي برجا مي گفتي خيالم راحت مي شد ومي دانستم كه آمده اي كه درخاك وجودمن بذر عشق بكاري وقتي اسمم را مي خواندي دلم به سويت پر مي كشيد وقلمت را بوسه باران مي كردم تا با خودكار نقش حضور مرا بردفترت بگذاري ومن بي صدا مي نشستم وبه همه حرفهايت كه از ذات پرگوهرت برخواسته بود گوش جان مي سپردم و درسهايت مانند کلام پيامبران راهگشای زندگی ام بود .
وقتي به تابلوي سياه نزديك مي شدي ودست برگچ سپيد مي بردي تابلوي سياه كلاس با نوشتهايت روشن مي شد، هرگز به ساعت نگاه نمي كردي و ساعت بر دست نداشتي چرا كه روزها وساعت ها براي تو كه عاشق بودي چون ثانيه مي گذشت
هميشه درحيرت بودم كه به آغوش پرعاطفه كدامين مادر پرورش يافته اي كه اينگونه مهربان هستي
دركدامين مكتب درس خونده اي كه اينگونه عاشق درس ومكتبت مانده اي
چه كسي دست تورا به گرمي فشرده كه اينگونه دست ماراگرفته اي
در عطركدام خانه آرامش گرفته اي كه اينگونه عطر ياس را در كلاس پيچاندي
مرواريدكدام اقيانوس بي كران هستي كه اين گونه گوهر بار در جامعه مي درخشي
اكنون دركجا حضور داشته باشم كه زيباتر ازكلاس باشد ودوباره صدایت درکلاس بپیچد ، كجاروم كه عطرياس بپيچد و...
تو اي معلم وارث پيامبران شدي وجا پاي آنان گذاشتي وجاودان خواهي ماند اي معلم.