1403-02-021403-02-12bool(false) میان فنس و سیم خاردار جوانه زدم همدان پیام
 
 
پنجشنبه - 13 بهمن 1401 - شماره 4521
 
امروز : چهارشنبه ، 12 ارديبهشت 1403

Today : Wed, May 1, 2024




ارتباط با سرویس ها - پذیرش آگهی * شعار سال ۱۴۰۳ جهش تولید با مشارکت مردم
ورود کاربران


عکس چاپخانه
logo-samandehi
 
کد مطلب:  127822 تاریخ انتشار:  1401-08-17 - 16:01 تعداد بازدید:  257
ارسال به دوستان
نسخه چاپی

گفتگویی خواندنی با یک بانوی نویسنده
میان فنس و سیم خاردار جوانه زدم

نویسنده : مریم مقدم

فرهنگی


 جنگ را با همه وجود در چهاردیواری خانه کودکی هایش در خطه کردستان ، غرب ایران درک کرده است. دختری که زیر آسمان سنندج در سال های دفاع مقدس به دنیا آمد و روزهای کودکی و خاطرات نوجوانی او با لباس رزم تن کردن پدر درهم تنیده شد و سالها رد پای رزمندگی با جراحات باقیمانده از دفاع مقدس اورا با مراحل سخت زندگی یک جانباز هم مسیر کرد  .

می گوید از همان کودکی بین زمزمه های مادرم با زن های فامیل و همسایه ، نهال نگرانی هایی که بین جملات آنها از سلامتی پدران من و بچه های هم سن و سال دور و برم که در جبهه بودند  جوانه میزد و بارور می شد .

پدرش که گاهی می‌نوشته است و همین دست به دست شدن قلم بین پدر و دختر حالا از او یک نویسنده بانو به ما تقدیم کرده است ابتدا تصمیم می گیرد داستان های کوتاه بنویسید و نویسندگی را با طوفان سیاه که 27 داستان را در بر می گیرد و قوی ترین نوشته اش (ره شه با به معنی سیاه باد) بوده است شروع می کند.

حالا بهار ملک محمد بانوی نویسنده چهل ساله که سالیان طولانی ساکن شهر همدان است رؤیای کتاب دیگری در سر میپروراند تا اثر ششم خود را برای دوستداران کتاب به یادگار بگذارد . وقتی در سالن جلسه روزنامه همدان پیام برای این گفت‌وگو روبروی من می‌نشیند از داستان داستان‌هایش و از نگاهش به سوژه کتابها و وصف روزهایی که آنها را می‌نویسد  چنین میگوید:  به دلیل علاقه کار با کودکان تصمیم می گیرد آموزگار افتخاری یکی از مدارس شهر همدان شود. توصیف روزهای جنگ و رشادت های رزمندگان برای دانش آموزان امروز را دوست داشتم احساس می کردم این یک رسالت است بر عهده من و با آنکه هیچ حق الزحمه ای بابت حضور در مدرسه دریافت نمی کردم اما 4 سال (250 ساعت خدمت) به این روال همکاری ادامه دادم تا آنکه راه های ارتباط من با مدرسه بنا به دلایلی محدود و بالاخره معلم افتخاری ماندن هم  غیرممکن شد.

نوشتن از روزهای جنگ و روایت دفاع مقدس برای نسل امروز اتفاقی است که نباید نسبت به آن بی تفاوت باشیم تمام خاطرات و روایات رزمندگان و خانواده های شهداء و جانبازان و اسیران جنگ امانتی است در دست ما که باید به حفظ آن و انتقال این میراث گران‌بها به نسل های امروز متعهد باشیم.

کتاب های من در کمتر برنامه و جمعی رونمایی شده اند اما با همه این تفاسیر مخاطبان خاص خود را دارند با این کتاب‌ها می خواهم از روزهای تلخ جنگ قصه های شیرین نقل کنم و این مهم حمایت های خاص شما رسانه ها و مسئولان و متولیان را می طلبد.



 خودتان را معرفی کنید و بگویید چطور شد قلم به دست گرفتید؟

بهار ملک محمد متولد 22 فروردین1361 هستم ،  ۱۵سال است با قلم و کاغذ خو گرفته ام و یار و رفیق دلتنگی‌هایم شده.تحصیلاتم را با ادبیات داستانی آغاز کردم و با حقوق به پایان رساندم دارای ۵۵ رتبه کشوری و استانی و دانشجویی. ترکیب ادبیات و حقوق ماده و قانون تلفیق  جالبی بود جنگ و صلح بود گویی مردی که می‌خندد با نبرد من ادغام شده. از میان کلمات حقوقی استصحاب و انتفاع و عقدها و خیارات نگاهم در پی نشانی بود از دنیای حبس و زندان بسوی عشق و امید و زندگی.

 داستانهای شما بیشتر  به کدام موضوعات می پردازد ؟

در داستان‌هایم زنها شخصیت اصلی بودند به اعتقاد من زن موجودی است کامل و بی نقص ، مادر میشود ، خواهر میشود،  همسر می‌شود و در تمام شرایط می‌تواند خودش را با موقعیت‌ها سازگار کند .

من بهارم زنی از تبار کردستان ، مادر باران ۱۳ساله و نازنین ۷ساله ....
 سعی کرده ام در هر جایگاهی که بوده ام مورد اعتماد باشم و تکیه گاه اما نمیدانم تا چه اندازه موفق بوده ام،  اما خوشحالم چون برای خوب بودن همیشه تلاش کرده ام و همین برایم کافی است .

 نخستین اثرتان چه نام داشت و چه محتوی دارد ؟

نوشتن را با کتاب (ره شه با)  آغاز کرده ام ، (ره شه با ) طوفان سیاه شامل ۲۷داستان کوتاه است داستان اعتیاد و خیانت و ترس داستان روناک است دخترک شیمیایی سردشتی که حتی از دیدن خودش در آینه هم شرم داشت داستان جنگ است کتاب (ره شه با ) در واقع  طوفان سیاه درون من بود ، طوفان سیاه نام اولین کتابم است پر است از درد و گله پر از ناهنجاری و بغض.

 چند کتاب دیگر نوشته اید درباره آنها بگویید ؟

داستان دوم رها چون باد،  داستان مادرانی است که هرگز نمی‌میرند داستان دو خواهر که هیچ درک درستی از بیماری مادرشان نداشتند و دست آخر مرگ در غربت را تجربه کردند. این کتاب داستان مرگ است در تنهایی و غربت.

داستان سوم پرواز قاصدک‌ها بود داستان مردان و زنانی که روی ویلچر در پارکها رها شدند و داستان ناجوانمردی و درد بود. داستان جانبازان اسیر تخت ، همان‌ها که هربار سرفه میکنند فشنگ عراقی‌ها را با خون بالا می‌آورند داستان کبوتران سوخته در آتش نا برابری..

کتاب چهارم دلتنگی زنهای پائیز کتابی که در هفتادمین روز از نشر به چاپ چهارم رسید .کتاب دلتنگی زن‌های پاییز بود  داستان دلتنگی‌های خواهران و مادرانی است که با چشمهای باز در کفن پیچیده شدند مادرانی که تا دم آخر فقط یک جمله گفتند پسرم میآید..

 بین کتاب‌هایی که نوشته اید آیا یکی متمایزتر در ذهن‌تان نشسته است درباره آن برایمان بگویید ؟

کتاب پنجم آلاله های حیران بود کتابی که بوی خاک و درختان گردو می‌دهد کتابی که به عمق روستا گام می‌نهد و به تماشای سنگ پرانی پسر بچه های روستائی می‌نشیند که چطور با دمپایی‌های لاستیکی و پاره روی خاکهای داغ می‌دوند.

تمام داستان‌هایم رنگ و بوی زنانگی دارد بوی دلتنگی‌های زنهای پاییزی می‌دهند و  بوی پائیز و باران و چادر خاکی تا اینکه آلاله های حیران را قلم زدم .

 این کتاب و روزهای آغاز به کارم برایم متفاوت بود ، برای  اینکه تصمیم گرفتم برای چندمین بار باز تابویی بشکنم باز از باید و نبایدی عبور کنم باز تجربه آیی دیگر شاید موفقیت شاید هم شکست را تجربه کردم،  نمیدانم. این بار سعی کردم کتاب را از دریچه نگاه یک مرد بنویسم و از دریچه نگاه یک مرد به دنیا نگاه کنم .

 از تجربه روزهایی که آلاله های حیران را نوشتید بگویید .

اوایل کار به‌سختی پیش رفت چون هیچ تصوری از زندگی روستایی و شیطنت‌های پسرانه نداشتم .برای درک بهتر باید تجربه میکردم پس به روستاها رفتم تا بازی پسربچه ها رو ببینم سنگ پرانی ها و با دمپایی لاستیکی دویدن‌هایشان روی خاکهای داغ را ببینم،اولین باری که به روستای حیران سفر کردم بوی برگ‌های درختان گردو و بوی سبزه مرا ازدنیای دلتنگی زن‌های پائیز دور کرد به دنیای جدیدی گام نهادم.  پسر بچه شدم و در باغ‌های حیران لابه لای درختان گردو و تاکستان‌ها همراه حشمت  و سیف ا... و جلیل وصفدرو دوستانش دویدم باهم کنار هم قد کشیدیم بزرگ شدیم  آنقدر  بزرگ که تصمیم گرفتیم برای حفظ  خاکمان به جنگ با غول برویم. باهم میان آتش و دود و خمپاره رفتیم زخمی شدیم ،اما تنها با حشمت باز گشتیم حشمت آمد با جسمی زخمی و پشتی خالی و داغی بردل با مشتی پلاک و نامه .نامه ها و خاطرات را به من سپرد
خاطرات نامه ها نام ها همه و همه خلاصه شد درکتاب آلاله های حیران.کتاب را تقدیم می‌کنم به آلاله های پر پر شده روستای حیران تقدیم به ذوالفقار تقدیم به صمد تقدیم به سیف ا... و جلیل و نبی ا... و احمد .تقدیم به  علی ومحمد و علی احمد تقدیم به معراجعلی تقدیم به تک تک مردان ایستاده با مشت و تقدیم به مرحوم بابا رضای عزیز

 حرف آخر

معمولا ما انسان‌ها در طول حیاتمان با تابوهای مختلفی روبرو میشویم.بایدها و نبایدهایی که قدرت پیشرفت را گاها ازما سلب می‌کنند من با افتخاربارها گفته ام فرزند یک رزمنده  با چهارچوب‌های خودم رشد کردم میان فلس و سیم خاردار و دکل و سرباز جوانه زدم. در برهه هایی از زندگیم اعتراف می‌کنم که فقط وجود داشتم تنها نفس کشیدم و  تصویری گنگ و محو بودم از یک انسان زنده همین. اما به مرور این باور در من شکل گرفت برای نفس کشیدن بایدابتدا از سیم خاردار‌های اطرافم عبور کنم ، پس ایستادم قلم در دست گرفتم پرده‌ها را کنار زدم و اطرافم را از نظر گذراندم . حرف آخر اینکه یقین دارم شهداء هرگز نمی‌میرند . یقین دارم قلم و این توانایی نوشتن رسالتی است بر دوش من آرزویم موفقیت و سربلندی است برای دختران و زنان فرای سرزمینم و امیدوارم روزی تنها از عشق و عدالت و برابری قلم بزنیم نه چیزی دیگر...

 


بازگشت
نظرات بینندگان :
نظر شما :
   
نام*
ایمیل* ایمیل محفوظ می باشد
نظر*
کد امنیتی*
کد امنیتی

 
 
 
گزارش گزارش ویژه یادداشت تحلیل سرمقاله ضمیمه(پیام_آدینه) دانلود
صفحه نخست آخرین اخبار درباره ما ارتباط با ما  پیوندها ویژه_نامه راهنما
نشر و نقل مطالب فقط با ذکر نام روزنامه همدان پیام بلامانع است.

 
روزنامه همدان پیام ( اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي، ورزشی )
صاحب امتياز و مدير مسئول: نصرت ا... طاقتي احسن  -  سردبير: يدا... طاقتي احسن
نشاني: همدان، خيابان شريعتي، ابتداي خيابان مهديه، ساختمان پيام
تلفن: 38264433 (081)  -  فکس: 38279013 (081)  -  سازمان نیازمندی: 38264400 (081)  - ايميل: info@hamedanpayam.com