شانزدهم مهر ماه هر سال، روز جهانی کودک است و امسال سیزدهم تا نوزدهم مهر ماه در کشور ما به عنوان هفته ی ملی کودک نام گرفته است. این مناسبتها بهانه و فرصتی برای بزرگسالان فراهم می کند تا درباره ی کودکان و دنیای آنها بیشتر بیندیشند و برای بهتر شدن کیفیت زندگی آنها قدمی بردارند.
شاید بتوان گفت اولین و مهمترین قدمی که برای بهزیستی کودکان می توان برداشت، اصلاح نگاه بدبینانه رایج در مورد آنهاست. اغلب والدین، نگاه منفی نسبت به رفتارهای ناکارآمد کودکان دارند که میتوان اشاره به استفاده از واژه هایی چون بدرفتاری، لجبازی، سرکشی، بدقلقی و امثال آنها کرد، همچنین عبارتهای رایجی مثل منضبط کردن، سر به راه کردن، وادار کردن و کنترل کردن در کتابهای فرزند پروری، شیوع این نگاه بدبینانه را حتی در بین برخی روانشناسان نیز تأیید می کند، گویی کودکان موجوداتی هستند که به شکل ذاتی تمایل به بی ادبی، بی انضباطی و سرکشی دارند و نیاز به کسی دارند که آنها را وادار به رفتار درست کند!
نتیجه این نگاه منفی و بدبینانه نسبت به رفتارهای کودکان، توسل به راه حل های ناکارآمدی مثل تنبیه، تهدید و تشویق برای تغییر رفتار آنهاست که صحبت کردن در مورد تبعات منفی این راه حل ها، در این مقال نمی گنجد.
از طرفی انتقاد از این نوع نگاه، بدون ارائه ی یک جایگزین قابل قبول، چیزی جز تکرار جملات شعارگونه و غیر کاربردی نیست. شاید نظریه ی انتخاب ویلیام گلاسر، جایگزین مناسبی برای این نگاه بدبینانه باشد. گلاسر معتقد است که همه ی انسانها با مجموعه نیازهایی پا به دنیا می گذارند که می توان آنها را در پنج دسته ی زیر جای داد:
نیاز به بقا- نیاز به عشق و تعلق- نیاز به آزادی - نیاز به قدرت و نیاز به تفریح.
البته مقدار این نیازها در انسانهای مختلف و در سنین مختلف، متفاوت است. بر اساس این نظریه، هر رفتاری که از انسان سر می زند، تلاشی در جهت برآورده کردن یک یا چند مورد از نیازهای فوق است. کودکان نیز از این قاعده مستثنی نیستند و برای ارضای نیازهای خود تلاش می کنند.
اما مهارتهای آنها برای این منظور بسیار محدود و ناکافی است. مثلا نوزادان برای ارضای نیازهای خود، تنها به مهارت گریه کردن و مکیدن مجهزند، اما به مرور و با طی مراحل رشد، مهارتهای بیشتری مثل حرکت دادن دستها، مکیدن انگشت، غان و غون کردن، خندیدن، حرف زدن و... را کسب می کنند.
بر اساس این دیدگاه می توان گفت آنچه که بدرفتاری، لجبازی و کج خلقی نامیده می شود، تلاشهای ناشیانه و ناکارآمد کودک در جهت ارضای نیازهای خود است.
بدیهی است که این رفتارها ناشی از نداشتن مهارت کافی برای ارضای مسؤولانه ی آن نیازهاست. منظور از ارضای مسؤلانه نیازها، درک این مساله است که ممکن است نیازهای ما با یکدیگر، با نیازهای دیگران و با واقعیت های زندگی تداخل و تعارض داشته باشند، بنابراین باید تلاش کنیم که بدون ایجاد مزاحمت و ناراحتی و دردسر برای دیگران، راه حل منصفانه ای برای برآورده کردن نیازهایمان پیدا کنیم.
متأسفانه زمانی که بچه ها صحبت کردن را می آموزند، از آنها انتظار می رود که آنچه به آنها گفته می شود را درک کرده، مطابق با آن رفتار کنند، گویی توانایی سخن گفتن و شنیدن، متضمن فهمیدن و درک کردن نیز هست! در حالی که درک کردن، خود مهارتی است که به مرور زمان و با تکرار زیاد و به کمک رویارویی های مکرر با واقعیت های زندگی، افزایش و توسعه می یابد.
بر این اساس می توان گفت والدین، مربیان، معلمان و همه ی کسانی که به نوعی با کودکان سر و کار دارند، دو وظیفه ی مهم در قبال آنها دارند:
اول: کمک به فرزندان برای یادگیری حل مسائل و یا همان ارضای نیازهای خود به شکل مسؤلانه.
دوم: توجه و ارزش قائل شدن برای همه نیازهای کودک ( نه فقط نیاز به بقا که امروزه گاهی بیش از حد به آن توجه می شود) و فراهم کردن بستر و زمینه ای مناسب برای ارضای نیازهای کودک به صورت طبیعی.
بی شک به انجام رساندن دو وظیفه مهم فوق، علاوه بر دانش و آگاهی، نیاز به مهارت های زیادی دارد، مهارتهایی مثل برقراری رابطه ی صمیمانه، عشق ورزی، همدلی، نگاه مثبت، حل مسأله، قاطعیت و.... . بدیهی است ما از نیستی خود، نمی توانیم ببخشیم و مهارتهایی را که نداریم، نمی تونیم به کودکانمان بیاموزیم، بنابراین اگر می خواهیم کودکانی شاد، توانمند و ماهر در حل مسائل زندگی داشته باشیم، لازم است خودمان را بی نیاز از آموختن ندانیم و برای یادگیری مهارت های فوق اقدام کنیم.
شاید این مهمترین قدم برای تبدیل کردن دنیا به جای بهتری برای زندگی فرزندان دلبندمان باشد.
* مرضیه رضائیان کیاسری
روانشناس حوزه پرورش کودک