با نزدیک شدن به تعطیلات عید نوروزعلاقمندان به فرهنگ و هنر در تلاشند تا از این چند روز بهترین بهره را ببرند، زیرا برای آنکه اهل اندیشیدن باشند، آرامش روزهای نوروز بهترین فرصت است تا فارغ از روزهای شلوغ سال دمی بیاساید و کتابی درس بگیرد و به تماشای فیلمی بنشیند.
پرسش اما ساده است: چه فیلمهایی را باید دید و چه کتابهایی را باید خواند؟ به این معنا که شعاعِ دایره دیدن و خواندن کجا باید باشد و اینکه آیا تجربه خواندن هر کتاب و تماشای هر فیلم، باید که در شعاعِ این قانونِ نانوشته شخصی قرار گیرد و یا خیر؟ پاسخ این سؤالِ به ظاهر ساده، عمیقاً قابل تأمل خواهد بود.
سادهترین پاسخ احتمالاً این است که تجربیات ذهنی را مرزی نیست و شعاعِ دیدنیها و خواندنیها هرچه گستردهتر باشد، حتماً که بر تجربه میافزاید و جز از راهِ تجربه نیست که آنچه را اصالت دارد، میتوان دید و خواند و در نهایت ارزش و اصالت را شناخت و سره از ناسره را تشخیص داد.
در این دیدگاه، مفهوم به عنوان مهمترین اصلِ منتقلکننده ارزش یک اثر هنری به خواننده، تنها از طریقِ آزمون و خطاست که خودنمایی میکند و هر آنچه از این روش نمایان میشود، چون ناشی از جهانبینیِ خود بیننده- خواننده خواهد بود، باید که در درستیِ آن شک نکرد. اما داستان به همین جا ختم نمیشود.
این دیدگاه از نقاط ضعفی رنج میبرد که بیتردید مدافعانش به معنای کسانی که این دیدگاه را درست میپندارند و به آن عمل میکنند- کمتر از آن است که تصور میشود. پس چالشهایی این دیدگاه را در معرضِ نقدی همیشگی قرار میدهند. سؤالاتی از این دست که اصولاً مگر وقتِ خواندن و دیدن بیکران است که تا همیشه به تجربیات جدید افزود و آیا نباید که در نهایت سلیقه خود را کشف کرد و در یافتن چیزی بود که گمان میشود در پی وادار کردن خواننده به تفکر و ایجاد سوال است؟ آثاری که همه بر بیارزش بودن آنها اتفاق نظر دارند، آیا مستحق دیدن و خواندن هستند یا خیر؟ نقش انتخاب آگاهانه در این پروسه چیست و آیا باید برای هر تجربهای وقت قرار داد و ذهن را درگیر کرد و چشم را اسیر؟
اما دیدگاه دوم، میتواند کمیمحتاطانهتر باشد که فیلمی را باید تماشا کرد و کتابی را خواند که از آن، از درگیر شدن با آن، لذت برد و مگر نه این است که ذاتِ سینما برپایه سرگرمی استوار است و مطالعه فکری آزاد و زمانی آزادتر میخواهد تا با آن دمی بیاساییم؟ پس هرچه را به وجد میآورد باید که دید و خواند. ولی مشکل از آنجا آغاز میشود که به جوهره این دیدگاه بیشتر نزدیک شویم که اگر تنها به آثاری رجوع کنیم که روحمان با آنها بیشتر سازگار است و از آنها بیشتر شاد میشویم، علناً باید تمایز و مقایسه بین آثار در ذهن خود را به حاشیه برانیم. زیرا که میتوان با استناد به طرفدارانِ هر اثر و اینکه بالأخره هر فیلم یا کتاب خوشایند عدهای است، از نقد آن سر باز بزنیم و همه چیز را شخصی بدانیم و ارزشگذاری آثار را فراموش کنیم.
کافی است به یاد آوریم که لذت بردن از هر اثر هنری، ناشی از وضعیتی انسانی- فردی است و از هر فرد به فرد دیگر متفاوت خواهد بود و بنابر تفاوتِ سطح سلیقه معنای ثابت خود را از دست میدهد. موضوع وقتی پیچیدهتر میشود که این مفهوم را در سطحِ گستردهتری به میزانِ علاقه افراد- دربرابر فرد- قرار دهیم. به این معنا که هر آنچه یک گروه افرادی را به وجد میآورد، به ناچار با ارزش است و این عقیده تناقضات قبلی را میافزاید. به عنوان مثال بسیاری فیلمها که پرفروش هستند و میلیاردی فروش کردهاند حتماً فیلمهای باارزشی بودهاند؟ سادهترین مثالها هم کمدیهای مبتذل این سالها هستند.
از طرفی نفس عمیق و تنها دوبار زندگی میکنیم و چیزهایی هست که نمیدانی تنها نمونه کوچکی از آثار عمیق قابل تأمل و با ارزشی هستند که هیچگاه از جانب مردم دیده نشدند و برایشان صفها کشیده نشد و تشویقِ تفکراتِ مذکور را به همراه نداشتند و همچنان از بهترین ساختههای این سالها هستند.
اما میتوان پرسش را به گونهای زیرکانهتر پاسخ داد. پاسخی که در عینِ صحیح بودن، ظاهراً استفاده اشتباه از آن در نهایت به تعطیلی تفکر میانجامد. پاسخ میتواند اینگونه باشد: فیلمی را باید تماشا کرد و کتابی را باید خواند که دارای ارزشهای هنری باشد! و اینجا، درست نقطه زوال یک تفکر مستقل شخصی است. زیرا که این اصطلاح پرطمطراقِ ارزش هنری، خود درگیرِ تعاریف و تناقضات مختلف است. به این معنا که ارزشگذاری روی هر اثر به صورتی که مدتی بعد به خواننده و بیننده اثر برسد، توسط کسانی انجام میگیرد که خود را صاحبنظر میدانند و هر سخن از ایشان، مستقیماً روی احترام گذارندگان به بزرگانِ صاحبنظر، تأثیر میگذارد. و مشکل از اینجا پدید میآید که جدایی نادر از سیمین فیلم خوبی است چون پرافتخارترین فیلم تاریخ سینمای ایران است و اخوان ثالث، شاعر بهتری از شاملو است چون شفیعی کدکنی کفه ترازو را به نفع او سنگینتر دیده است و کیارستمی فیلمساز بزرگی است چون ابراهیم گلستان او را فیلمساز خوبی میداند! صحبت از تأیید یا رد نظر بزرگان درباره موضوعات مختلف نیست که بهقطع در توانِ چون منی نیست.
همه بحث بر این است که دنبالهرویِ محض از جریانهای ارزشگذاری تنها به پایین کشیدنِ کرکره تمرینِ تشخیص و تفکر میانجامد. در حالی که ارزشگذاری به معنای تئوری آن، است که کمک کند و پرسش در اذهان خلق ایجاد و به عمیقتر نگاه کردن وا دارد. همه پاسخهای بالا در عین ایرادهای متفاوت میتوانند درست باشند. باید تجربیات ذهنیِ دیدنی و خواندنی را گسترش داد. باید که از درگیر شدن با هنر، لذت برد و شاد شد و باید که نظراتِ بزرگان را دانست.
ولی به نظر میرسد همه اینها زمانی به عمیقتر شدنِ نگاه میانجامد که خشتِ نخست را صحیح قرار داد. شاید که کلید واژه این راه کشف سلیقه از طریقِ دیدن و خواندنهای زیاد و پیدا کردنِ راهِ صحیحِ تفکر بهوسیله آشنایی با نظراتِ بزرگان نه برای صرفاً تأیید آنها، که برای تفکر روی نظرات آنها و تأمل بر نتایج آن، بهدست آید.