در محوطهای کوچک مدام بالا و پایین میروند، با رقص پایی که انگار آرامشان میکند، در کنار گرمای آتش، در گرما و سرما، با زیرپیراهنهای گشاد و کلاهی سفید، پیشبندهایی که رنگ زرد کمرنگی به جانشان رخنه کرده و پوستی نیم سوخته از هرم آتش.
مردمانی با چهرهای آرام، اندامی اغلب لاغر و دستانی که ورزیده شده به ورز دادن خمیر و پاهایی که عادت کرده به دمپاییهای پلاستیکی و راه رفتن میان چاله نانوایی و تنی که آبدیده شده کنار تنوری داغ، داغ، داغ، بیهراس از سوختن،
نانوایی چه قدیمی باشد، چه جدید، تفاوتی ندارد، هرم گرما و عرق ریزان تابستان و روزهای طولانی بی تعطیلیاش پا برجاست، اگرچه هیچ نانوایی تعطیلی را دوست ندارد.
اگرچه بوی عطر نانوایی های سنگک و تافتون، بربری و ... آرامشش بیشتر است و بوی عطرش ماندگارتر، عطری که تمام وجود را پر میکند با هر نفسی و جان میگیرد، با گرمایش دستهایت، وقتی از تنور بیرون میافتد و تو با عجله سنگها را از تنش بیرون میکشی!
تمامی ما تجربه ایستادن در صف نانوایی را داریم، تجربهای که گاه خاطرهای میشود، تلخ یا شیرین، در ذهن حک شده میماند، همه، نانوا را دیده ایم، مردهای نانوایی را میگویم، از خمیرگیر و شاطر، تا پاچال دار، آنهایی که آنسوی دخل هستند، پشت سر صاحب نانوایی، ردیفی از آدمهایی که گاه شبها برای خرید نان سفره خانههایشان هم، معطل میمانند و تنها بوی خمیر و عطر نان برشته را با لباسشان به خانه میبرند و اگر صاحب نانوایی بخواهد، نانهای بیات و مانده از پخت زودرس و دیررس نانواییاش، نانهایی که مانده است، بیمشتری را بهدستشان بدهد.
همه نانوایی محلههایمان را بلد هستیم، بالا و پایین شهر ندارد، اما گاهی شده است که با خود به کارگران نانوایی هم بیندیشیم، به اینکه چند مردی که نه آفتاب که هرم داغ تنور تنشان را سوزانده، پوستشان را چروکیده کرده و چشمهایشان را آسیب زده است، مردانی که از 4 صبح بیدارند و تا 9 شب به کار و به راه، چقدر از این دنیا سهم بردهاند.
محمدرضا سلطانی یکی از همان مردهایی است که به گفته خودش از نوجوانی و دوران راهنمایی تا امروز که صاحب اصلی نانوایی پدر در محله هشت متری سیلو، شده بیش از 20 سال عمرش را پای تنور سر کرده است.
همه شاطر محمد را بخاطر اخلاق و انصافی که دارد میشناسند داخل نانوایی وی که پا می گذاری،نخستین چیزی که نظر هر تازه واردی را جلب می کند افرادی هستند که در صفی منظم در انتظار نوبت نان گرفتن خود قرار دارند بعد از آن نوبت دیوارها و پیامهای اخلاقی چسبیده به آن است که احساس متفاوت بودن این نانوایی را به مشتریانش القا میکند.
مغازه از پدرش به وی رسیده و محمد ادامهدهنده شغل موروثی خانواده است طبق گفته خودش اگر کسی بخواهد مغازهای در شکل و شمایل سنگکی وی داشته باشد باید حداقل 300 میلیون تومان سرمایهگذاری کند اما شاطر محمد با سرمایه اندک کارش را آغاز کرده و رفته رفته مغازه نانوایی خود را سروسامان داده است.
هنوز گفتوگوی ما شکل نگرفته که یکی از مشتریان متوجه حضور من میشود و در حین مصاحبه مرا مخاطب قرار میدهد و با صدای بلند میگوید: شاطر ممد خیلی باحاله، خیلی!
شاطر دست روی سینه تا کمر مقابل مشتری خم میشود و من هم سوال میکنم، برای چه ویژگی اخلاقی شاطر محمد ، او را باحال معرفی میکنی ؟؟
میگوید : این محمد آقا ، بیشتر مناسبتها مثلا شب قدر نان صلواتی دست مردم میدهد و دلی بزرگ دارد ، محتاج و فقیر را هم دست خالی از دکان خود برنمیگرداند ، خیلی ها مغازه اش را بلد هستند و وقتی پولی برای پرداخت نان ندارند پیش او میروند البته قدیمیهای محله که او را میشناسند میدانند که این اخلاق را از پدر به ارث برده است.
ازشاطر محمد، میپرسم فکر نمیکنی با این بذل و بخشها نتوانی سرمایه خوبی برای آینده جمع کنی ؟
بلافاصله جواب میشنوم : صدقه روزی انسان است که در خزانه غیب خداوند برای روز مبادای او جمع میشود و جایی دست آدم را میگیرد که کسی توان کمک جز خداوند را ندارد.
وی ادامه میدهد : اگر تمام انسانها به فکرخود باشند و از شکم گرسنه هم محلی و همشهری خود بی خبر بمانند ، انسانیت دیگر از بین می رود و افراد با ماشین و ابزار دیگر فرقی ندارند.
یکی از مشتریان خانم هم که در نانوایی است ، وارد بحث شد وگفت : نانوا همیشهنخستین نفری است که با او برخورد میکنیم و از او انرژی میگیریم ، برخورد خوب حتی از کیفیت نان هم برای من مهمتر است.
مشتری قبلی که دل نداشت از میان مصاحبه ما بیرون برود و نانهایش هم حسابی یخ کرده بود با گفتن اینکه کیفیت نان هرچقدر هم بالا باشد ولی نانوا اخلاق خوبی نداشته باشد ، فایده ندارد گفت : با بداخلاقی و بی تفاوتی کاسبها ، اهالی محل روز با نشاطی را آغاز نخواهند کرد.
این مشتری که خودش را کربلایی احمد معرفی میکند، ادامه داد: محلاتی را در سطح شهر دیده ام که در صف نانوایی دعوا میشود و نانوا هم با توهین و حرفهای ناپسند مشتریان را راهی میکند و اصلا اینچنین صحنه هایی جو خوبی ندارد و نان به دل مردم نمیچسبد.
از شاطر محمد میپرسم بزرگترین آرزو و هدفت چیست و دوست داری کی به آن دست پیدا کنید؟ پاسخم را با لبخندی میدهد و میگوید: بزرگترین آرزویم این است که محتاجی در جامعه وجود نداشته باشد و بعد از آن اینکه ، بتوانم تا زمان مرگ با آبرو زندگی کنم، آبرویم برایم از هر چیزی در این دنیا مهم تر است.
وی افزود : اگرچه مشکلات اقتصادی امروز گریبانگیر خانوادهها شده است اما نباید دست روی دست گذاشت و غصه خورد و تقصیرها را گردن هم انداخت بلکه باید مردم و مسئولین دست بدست هم داده تا جوانان سامان پیدا کرده و مردم حداقل روحیه و حال خوبی داشته باشند و این حال خوب شک نکنید با لبخند و حرفهایی که با هم ردوبدل میکنیم در همین روابط روزمره خودش را پیدا میکند. وی میگوید: کارگران ما در کنار تنورها و فرهای داغ کار میکنند اما حقوق چندانی نمیگیرند نرخ کارگر در بقیه شغلها در این سالها افزایش پیدا کرده است و کارگر از ما درخواست دارد حقوقش افزایش پیدا کند اما با این وضعیت چگونه میتوانیم حقوق کارگر را افزایش دهیم.
شاطر محمدبا بیان اینکه اشتغالزایی که برای 5 نفر در نانوایی خود ایجاد کرده است، میگوید: واحد نانوایی ما از طرف ادارات و سازمانهای مختلف به عنوان نانوایی نمونه انتخاب شده به عنوان مثال تقدیر نامه از اداره بهداشت به دلیل نظافت و تمیزی نانوایی و لوح سپاس از اداره غله و همچنین اداره بازرگانی را داریم که البته تمام این افتخارات بدون شک از نگاه لطف خداوند به من و همکارانم در این نانوایی است.