من ميخواهم نامهاي براي عمويم شهيد خسرو آزرمي بنويسم. اين شهيد در سال 1344 در اسدآباد متولد شد و در سال 1360 در 16 سالگي در قله شنام به شهادت رسيد. من دلم ميخواست او را ميديدم و با او بازي ميكردم. دوست داشتم جنازه تو را پيدا ميكردند و به بهشت زهرا ميبردند. دوست داشتم آن زمان پيش تو در خانه مادربزرگم بوديم و من و تو در حوض آن خانه ميرفتيم و بازي ميكرديم. من و پدرم بيشتر اوقات به بهشت زهرا ميرفتيم و قبر تو و شهداي ديگر را زيارت ميكرديم. پدر من ميگفت: تو به فقرا كمك ميكردي و شبها قبل از خواب به صوت قرآن گوش ميدادي. اي كاش من در جنگ پيش تو بودم و در آنجا هم به شهادت ميرسيدم. حيف كه آن موقعها من به دنيا نيامده بودم وگرنه من هم به شما شهادت ميرسيدم. همچنين تو جزو شهداي پنجتن بودي كه در يك لحظه به شهادت رسيدند. پدرم ميگويد كه اسدآباد 400 تا شهيد داده است. عمو جان شما و 4 دوستانتان از آن شهدا بودهايد كه در راه وطن و فرهنگ بوميتان به شهادت رسيدند. شما باعث شديد كه آن 27 كشور كه به ما حمله كردند سربازانشان فراري شوند و ايران با اندك ياران خود در اين جنگ پيروز شود. عمو جان ايران با وجود شماو دوستانتان به كشوري افتخارآفرين و قدرتمند تبديل شده است و هيچ بيگانهاي حتي يك تن در آن هم وجود ندارد. من هم حتم دارم كه شما اگر الان زنده بوديد به سوريه يا عراق ميرفتيد و با داعش ميجنگيديد. چون كه شما و دوستانتان زنده نيستند من دعا ميكنم كه در دنيا هيچ جنگي روي ندهد و دنيا در صلح و آرامش باشد تا حضرت مهدي(عج) ظهوركنند.