از هانگژو در این روزها زیاد نوشتهاند. پر از تعریف و تمجید. کمی هم هیجان، چاشنی خیلی از گزارشها شده. مثل آب و هوای پاکش، ماشینهای مدرن، خیابانهای تمیز و درختهای یکسان و یک شکل.
پارادایز، پارادایس، بهشت، پردیس یا هر چیز دیگری. این شهر لقب هم زیاد دارد و در مجموع یکی از بهترین شهرهای جهان است اما در بهترین شهر جهانش هم قطعا یک جایی را پردهای کشیدهاند، دیواری را نقاشی کردهاند و آنجا که دیگر کاری از دستشان بر نیامده بی خیالاش شدهاند.
مثل منطقهای که سالن وزنهبرداری کنارش هست. اول اینکه سالن اصلا مناسب برگزاری یک مسابقه بینالمللی نیست. کوچک، نه چندان تمیز و بر خلاف سایر سالنها خیلی گرم! دوم اینکه با عبور اتوبوسها از اتوبانهای مختلف میشود به راحتی فهمید که در بعضی از نقاط پردهای کشیدهاند برای لاپوشانی. برای اینکه آن قسمت از شهر را کسی نبیند.
اصلا از همان روز نخست سوال خیلیها این بود که چرا اینجا خرچنگ و قورباغه نمیخورند! چرا همه چیز اروپایی -آمریکایی است و چرا شباهت زیادی به آن چینی که در دنیا مشهور است، نیست؟
خیابانهای خلوت، متروها و اتوبوسهای خلوت و سکوت عجیب در شهری با بیش از ۱۰ میلیون جمعیت که اتفاقا همین قصه را عجیب میکند.
اینجا برای جشن ملیشان چند روزی است که تعطیل شده. این تعطیلی درست افتاده وسط بازیهای آسیایی. دقیقا همین جا بود که جایی از زیر پوست شهر بیرون زد و چهره دیگری از یک شهر مدرن را نمایان کرد.
خدا بیامرزد پدر مترو دروازه دولت را! شلوغی خیلی از خیابانها، متروها و وسایل نقلیه را اصلا نمیشود توصیف کرد. رستورانها جای سوزن انداختن نیست و اصلا مشخص نیست که این همه آدم در سایر روزها کجا هستند و چطور زیر این پوسته پنهان شدهاند؟
تغییر ترکیب لباسها، دیدن سبک دیگری از زندگی و حتی پاسخ به همان سوالی که همه دارند؛ یعنی دیدن خرچنگ و قورباغههای خوردنی!
آن پایین، پشت رودخانه را که دور بزنید قصه متفاوت است با آنچه در مرکز شهر و بالای شهر در جریان است. حالا نه مثل “سید اسمال” خودمان اما پارک شهر و پشت شهرداری در مقابلش جردن است!
اینجا زیر پوست شهر کارگران زیادی هستند. اینجا زیر پوست شهر روی ساختمانهای کوتاه (آسمانخراشی این سمتها نیست) بنر بزرگ بازیهای آسیایی را زدهاند تا خیلی از چیزها دیده نشود.
اینجا متروها در زمان شلوغی واقعا شلوغ است و اتفاقا در سطح شهر گاهی ترافیک هم میشود. (برای بازیهای آسیایی مسیر جداگانه دارند)
اینجا چین است و شهر هانگژو که هم خودروی بنزینی مدل پایین رویت شد، هم گربه و خرچنگ و خیلی چیزهایی که میگفتند نیست و هم مردمی که وقتی با آنها هم کلام شدیم بعضیهای شان از حقوق ۲۰۰ دلاری در ماه میگفتند و از اینکه از سایر شهرهای اطراف میآیند، کار میکنند و دوباره به شهرشان بر میگردند. برای همین هم هست که در متروها آدم های زیادی دیده میشوند که چمدان به همراه دارند و خیلیهایشان سر به روی چمدان خوابشان برده است.
زیر پوست همه شهرهای بزرگ قصهها متفاوت است و زندگی طور دیگری جریان دارد، فرقی هم نمیکند تهران باشد، هانگژو، لس آنجلس یا لندن؛ آسمان همهجا یکرنگ است.